فیک خیانت p19
ا/ت ویو: که یهو از آمبولانس عقب موندم. (چیه فکر کردی چی میشه؟) همینطور با سرعت بالا میروندم که بلاخره به بیمارستان رسیدم .
یونا رو از آمبولان خارج کردن و بردن داخل بیمارستان .
(دوساعت بعد)
دکتر اومدن . من سرسع رفتم سمتشون و گفتم
ا/ت :آقای دکتر چیشد؟ حالش خوبه؟(با بغض و نگرانی)
دکتر:سمو از بدنش خارج کردیم ولی...
ا/ت:ولی چ...ی؟
دکتر:متاسفام بیمار رو از دست دادین .
ا/ت:با شنیدن این جمله انگار قلبم ریخت که یهو دکتر گفت
دکتر:شوخی کردم. خانوم پارک . خالشون خوبه و خودشون گفتن این شوخی رو باهاتون بکنم . متاسفم.
ا/ت:چ..چ..ی شوخی؟من اون یونا رو تیکه تیکش میکنم .
حالش خوبه آقای دکتر؟
دکتر:بله خوشبختانه . اگر کمی دیرتر میرسیدن ممکن بود این شوخی به واقعیت بپیونده .
ا/ت:ممنون آقای دکتر
دکتر:وظیفم بود . و اگه میخواید ایشون رو ملاقات کنید . میتونید .
ا/ت:ممنون
راوی:هه چیه فکر کردی یونا رو میکشم؟ ازاین خبرا نیست.
ا/ت بعد از اینکه یونا رو به بخش منتقل کردن . رفت و آروم درو باز کرد و وقتی دید یونا خوابه آروم رفت داخل و روی صندلی کنار تخت نشست و ساعت ها بهش خیره شد و به این فکر میکردکه ...
ا/ت ویو:اگه ترکم میکرد چی میشد؟ اصن نایی برام میموند که بخوام زنده بمونم و ادامه بدم ؟ و .......
جنی ویو:اه که چقدر این تهیونگ رو مخه . حالم ازش به هم میخوره .
الانم که رفته شرکت . دلم برای کای تنگ شده . حماقت کردم که برگشتم پیشش .
حوصلم سر رفته بود و برای چاپلوسی بلند شدم رفتم لباس پوشیدم و یک آرایش غلیظ کردم و به سمت شرکت حرکت کردم. و......
ا/ت ویو: با صدا زدنای یک نفر آروم چشمامو باز کردم که دیدم سرمو گذاشتم کنار تخت و خوابم بده و یونا هم داره صدام میزنه که بیدار شم .
یونا:ا/ت منو مار نیش زده بعد تو خوابیدی؟
ا/ت: گامشو عوضی . که به دکتر میگی با من شوخی کنه ها؟
یونا:خب....ام..... شوخی بود دیگه .
ا/ت:الان حالت خوش نیست وقتی بهتر شدی به حسابت میرسم جوجو.
یونا:اوکی بابا . حالا پاشو از این خراب شده بریم .
ا/ت:باید از دکتر بپرسم بعد.
یونا:باشه برو
راوی:ا/ت رفت پیش دکتر و دکتر گفت که یونا میتونه مرخص شه بعدش یونا و ا/ت به سمت هتل حرکت کردن و رفتن اتاقشون که یونا گفت
یونا:ا/ت نمیخوای پیشنهاد کای رو قبول کنی؟(اسمش کای بود؟ نمیدونم ولی همون پسره)
ا/ت:بهش فکر کردم و میخوام قبول کنم.
یونا:ییسسسسس
ا/ت:راستی برای فردا بلیط گرفتم برگردیم کره یکم استراحت کن .
یونا:خدا لعنتت کنه . من نمیام.
ا/ت:گامشو به زور میبرمت . باید بری استراحت کنی .
یونا:اوفف از دست تو ا/ت اوف
راوی:(پرش زمانی به فردا)
ا/ت ویو: صبح زود بیدار شده بودم و داشتم فکر میکردم .
هفته دیگه جشن عروسی تهیونگ و جنی بود تهیونگ حتی نزاشت یکم بگذره حداقل . و منم دعوت بودم وهمچنین کای . قرار بود باهم مثل زوجای عاشق رفتار کنیم تا حرص تهیونگ و جنی رو دربیاریم .
منم از خدام بود میخواستم ریکشن تهیونگو ببینم . هه فکر کرده اون هرکاری دلش بخواد بکنه و من تنها بمونم؟کور خونده .
(پرش زما نی شب عروسی)
تهیونگ ویو:هه فکرشو میکردم ا/ت نیاد دختره حسود .
مهمونا داشتن بهم تبریک میگفتن منم راه میرفتم و سلام میکردم . که یهو......
اینم از این پارت . فکر میکنم خیلی طولانی شده شما چی؟
تمومش کنم زودتر مگه نه؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه ممنون که خوندید❤️
حمایت فراموش نشه لطفا.
شب یک پارت دیگه هم میزارم.
یونا رو از آمبولان خارج کردن و بردن داخل بیمارستان .
(دوساعت بعد)
دکتر اومدن . من سرسع رفتم سمتشون و گفتم
ا/ت :آقای دکتر چیشد؟ حالش خوبه؟(با بغض و نگرانی)
دکتر:سمو از بدنش خارج کردیم ولی...
ا/ت:ولی چ...ی؟
دکتر:متاسفام بیمار رو از دست دادین .
ا/ت:با شنیدن این جمله انگار قلبم ریخت که یهو دکتر گفت
دکتر:شوخی کردم. خانوم پارک . خالشون خوبه و خودشون گفتن این شوخی رو باهاتون بکنم . متاسفم.
ا/ت:چ..چ..ی شوخی؟من اون یونا رو تیکه تیکش میکنم .
حالش خوبه آقای دکتر؟
دکتر:بله خوشبختانه . اگر کمی دیرتر میرسیدن ممکن بود این شوخی به واقعیت بپیونده .
ا/ت:ممنون آقای دکتر
دکتر:وظیفم بود . و اگه میخواید ایشون رو ملاقات کنید . میتونید .
ا/ت:ممنون
راوی:هه چیه فکر کردی یونا رو میکشم؟ ازاین خبرا نیست.
ا/ت بعد از اینکه یونا رو به بخش منتقل کردن . رفت و آروم درو باز کرد و وقتی دید یونا خوابه آروم رفت داخل و روی صندلی کنار تخت نشست و ساعت ها بهش خیره شد و به این فکر میکردکه ...
ا/ت ویو:اگه ترکم میکرد چی میشد؟ اصن نایی برام میموند که بخوام زنده بمونم و ادامه بدم ؟ و .......
جنی ویو:اه که چقدر این تهیونگ رو مخه . حالم ازش به هم میخوره .
الانم که رفته شرکت . دلم برای کای تنگ شده . حماقت کردم که برگشتم پیشش .
حوصلم سر رفته بود و برای چاپلوسی بلند شدم رفتم لباس پوشیدم و یک آرایش غلیظ کردم و به سمت شرکت حرکت کردم. و......
ا/ت ویو: با صدا زدنای یک نفر آروم چشمامو باز کردم که دیدم سرمو گذاشتم کنار تخت و خوابم بده و یونا هم داره صدام میزنه که بیدار شم .
یونا:ا/ت منو مار نیش زده بعد تو خوابیدی؟
ا/ت: گامشو عوضی . که به دکتر میگی با من شوخی کنه ها؟
یونا:خب....ام..... شوخی بود دیگه .
ا/ت:الان حالت خوش نیست وقتی بهتر شدی به حسابت میرسم جوجو.
یونا:اوکی بابا . حالا پاشو از این خراب شده بریم .
ا/ت:باید از دکتر بپرسم بعد.
یونا:باشه برو
راوی:ا/ت رفت پیش دکتر و دکتر گفت که یونا میتونه مرخص شه بعدش یونا و ا/ت به سمت هتل حرکت کردن و رفتن اتاقشون که یونا گفت
یونا:ا/ت نمیخوای پیشنهاد کای رو قبول کنی؟(اسمش کای بود؟ نمیدونم ولی همون پسره)
ا/ت:بهش فکر کردم و میخوام قبول کنم.
یونا:ییسسسسس
ا/ت:راستی برای فردا بلیط گرفتم برگردیم کره یکم استراحت کن .
یونا:خدا لعنتت کنه . من نمیام.
ا/ت:گامشو به زور میبرمت . باید بری استراحت کنی .
یونا:اوفف از دست تو ا/ت اوف
راوی:(پرش زمانی به فردا)
ا/ت ویو: صبح زود بیدار شده بودم و داشتم فکر میکردم .
هفته دیگه جشن عروسی تهیونگ و جنی بود تهیونگ حتی نزاشت یکم بگذره حداقل . و منم دعوت بودم وهمچنین کای . قرار بود باهم مثل زوجای عاشق رفتار کنیم تا حرص تهیونگ و جنی رو دربیاریم .
منم از خدام بود میخواستم ریکشن تهیونگو ببینم . هه فکر کرده اون هرکاری دلش بخواد بکنه و من تنها بمونم؟کور خونده .
(پرش زما نی شب عروسی)
تهیونگ ویو:هه فکرشو میکردم ا/ت نیاد دختره حسود .
مهمونا داشتن بهم تبریک میگفتن منم راه میرفتم و سلام میکردم . که یهو......
اینم از این پارت . فکر میکنم خیلی طولانی شده شما چی؟
تمومش کنم زودتر مگه نه؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه ممنون که خوندید❤️
حمایت فراموش نشه لطفا.
شب یک پارت دیگه هم میزارم.
۲۰.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.