|my sweet dream|
|my sweet dream|
p¹⁵
*ویو ا.ت *
گوشه حیاط که بودیم همچی رو برای سوهیون تعریف کرده بودم و قرار شد امشب بریم پیست ،البته مخفیانه،رفتیم عمارت ما ماشینم و گرفتیم و رفتیم سمت پیست امشب خلوت تر بود ، نیک و دیدم و به سوهیون نشونش دادم ، رفتیم سمت نیک
نیک:اوو تو آسمونا دنبالت میگشتم روی زمین پیدات کردم
ا.ت:نیومدم اینجا لاس بزنی اومدم بگم که بیخیال بشی
نیک:بیخیال چی
ا.ت:بیخیال من ،دست از سرم بردار
نیک:فکر نمیکنی خیلی خوشبین هستی خانم کوچولو*با انگشت اشاره و شصت چونه ا.ت و گرفت و صورتش و نزدیکتر کرد*
ا.ت دست و پس زد و فاصله گرفت
سوهیون:میدونی هر انگشتی که لمسش کنه خورد میشه
نیک: اونوقت کی میخواد انجامش بده
سوهیون:داداشم ، کیم تهیونگ
نیک:پس تو خواهر کیم هستی!وقتی کیم اینجا نیست پس دلیلی برای توقف من وجود نداره
دیدم یکدفعه سوهیون و گرفتن و از پیست انداختنش بیرون خواستم کمکش کنم اما با چیزی که روی دهن و دماغم قرار گرفت سرم سیاهی رفت و چشمام تار شد
*ویو تهیونگ *
داشتیم با جونگکوک سمت عمارت میرفتیم که گوشیم زنگ خورد سوهیون بود
سوهیون:الو ، داداش ا.ت ، ا.ت و گرفتن
تهیونگ:چی میگی تو ، کی ا.ت رو گرفت
سوهیون:نیک، ما اومدیم پیست برای صحبت کردن اما ا.ت و بیهوش کردن و منو انداختن بیرون نمیتونم برم داخل
تهیونگ:من فقط برسم اونجا میکشمت
گوشی رو قطع کردم و دور زدم سمت پیست
جونگکوک:ا.ت چیشده،حالش خوبه
تهیونگ:رفتن پیست،نیک گرفتش
جونگکوک:یعنی چی رفتن پیست؟گفتن میرن عمارت
تهیونگ:میبینی که دروغ گفتن ، الانم ا.ت رو گرفتن
دیگه حرفی نزدیم و فقط با سرعت سمت پیست رفتیم جوری عصبی بودم که قابل توصیف نبود ، داشبورد و باز کردم اسلحه ام و گرفتم و خشابش رو پر کردم
جونگکوک:اونا نمیدونن
تهیونگ:سوهیون میدونه
جونگکوک:ولی ا.ت نمیدونه بزارش داخل
تهیونگ:داری میری پیش دشمنت که جدا از خودش آدماش هم مسلح هستن اونوقت تو میگی ا.ت نمیدونه خب ندونه الان خودش مهم تره یا ندونستن راجب شغلمون
*ویو جونگکوک *
دیگه حرفی نزدم ، راست میگفت اسلحه خودمم در آوردم و خشابش و پر کردم ، درسته ا.ت لجباز بود ولی نمیدونستم در این حد
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
p¹⁵
*ویو ا.ت *
گوشه حیاط که بودیم همچی رو برای سوهیون تعریف کرده بودم و قرار شد امشب بریم پیست ،البته مخفیانه،رفتیم عمارت ما ماشینم و گرفتیم و رفتیم سمت پیست امشب خلوت تر بود ، نیک و دیدم و به سوهیون نشونش دادم ، رفتیم سمت نیک
نیک:اوو تو آسمونا دنبالت میگشتم روی زمین پیدات کردم
ا.ت:نیومدم اینجا لاس بزنی اومدم بگم که بیخیال بشی
نیک:بیخیال چی
ا.ت:بیخیال من ،دست از سرم بردار
نیک:فکر نمیکنی خیلی خوشبین هستی خانم کوچولو*با انگشت اشاره و شصت چونه ا.ت و گرفت و صورتش و نزدیکتر کرد*
ا.ت دست و پس زد و فاصله گرفت
سوهیون:میدونی هر انگشتی که لمسش کنه خورد میشه
نیک: اونوقت کی میخواد انجامش بده
سوهیون:داداشم ، کیم تهیونگ
نیک:پس تو خواهر کیم هستی!وقتی کیم اینجا نیست پس دلیلی برای توقف من وجود نداره
دیدم یکدفعه سوهیون و گرفتن و از پیست انداختنش بیرون خواستم کمکش کنم اما با چیزی که روی دهن و دماغم قرار گرفت سرم سیاهی رفت و چشمام تار شد
*ویو تهیونگ *
داشتیم با جونگکوک سمت عمارت میرفتیم که گوشیم زنگ خورد سوهیون بود
سوهیون:الو ، داداش ا.ت ، ا.ت و گرفتن
تهیونگ:چی میگی تو ، کی ا.ت رو گرفت
سوهیون:نیک، ما اومدیم پیست برای صحبت کردن اما ا.ت و بیهوش کردن و منو انداختن بیرون نمیتونم برم داخل
تهیونگ:من فقط برسم اونجا میکشمت
گوشی رو قطع کردم و دور زدم سمت پیست
جونگکوک:ا.ت چیشده،حالش خوبه
تهیونگ:رفتن پیست،نیک گرفتش
جونگکوک:یعنی چی رفتن پیست؟گفتن میرن عمارت
تهیونگ:میبینی که دروغ گفتن ، الانم ا.ت رو گرفتن
دیگه حرفی نزدیم و فقط با سرعت سمت پیست رفتیم جوری عصبی بودم که قابل توصیف نبود ، داشبورد و باز کردم اسلحه ام و گرفتم و خشابش رو پر کردم
جونگکوک:اونا نمیدونن
تهیونگ:سوهیون میدونه
جونگکوک:ولی ا.ت نمیدونه بزارش داخل
تهیونگ:داری میری پیش دشمنت که جدا از خودش آدماش هم مسلح هستن اونوقت تو میگی ا.ت نمیدونه خب ندونه الان خودش مهم تره یا ندونستن راجب شغلمون
*ویو جونگکوک *
دیگه حرفی نزدم ، راست میگفت اسلحه خودمم در آوردم و خشابش و پر کردم ، درسته ا.ت لجباز بود ولی نمیدونستم در این حد
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
۹.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.