عشق ناخواسته part 71
توی پاساژ
از زبان دایون
اپل از همه رفتیم سراغ قسمتی که لباس عروس میفروختن
چندتا لباس انتخاب کردیم و من رفتم تا پرو کنم اولی که پوشیدم خداییش خیلی باز بود اگه اینو میپوشیدم تیکه بزرگم گوشم بود پس اصلا نرفتم پیش هوسوک که نطر بده لباس بعدی رو پوشیدم خوب بود بدک نبود رفتم تا هوسوک ببینه
دایون ـ چطوره
هوسوک ـ نه ازش خوشم نمیاد بعدی رو بپوش
دایون بعدی رو پوشید
دایون ـ این چطوره
هوسوک ـ ام نمیدونم بنظرت خیلی پوشیده نیست برو یکی دیگه رو هم. پرو کن
دایون رفت و لباس بعدی و بعدتری و بعدتتر تری رو هم پرو کرد ولی هوسوک هی گیر میداد می گفت نه
بلاخره نوبت به اخرین لباس رسید
دایون ـ هوسوک اگه بگی اینم بده جوری میزنم تو دهنت که یاد بابای بابات کنی یا
هوسوک ـ...
دایون ـ هوسوکک
هوسوک ـ.....
دایون ـ هوسوک (با داد)
هوسوک ـ ها چیه چرا داد میزنی
دایون ـ یکساعت دارم صدات می کنم کجایی پس
هوسوک ـ همینو می خریم عالیه بدو
دایون ـ صبر کن درش بیارم تو برو و دایون رفت و سری لباسش رو عوض کرد
و لباس رو خریدن و بعد هم بقیه ی چیز های عروس هم هریدن که حالا بعدا عکسش رو میزارم
و نوبت میرسه به کت اقای هوسوک
(یه نکته ی دیگه بابا هاشون دارن چیز های دیگه ی عروسی رو تدارک میبینن
خلاصه رفتم کت و شلوار فروشی دایون چندتا کت و شلوار برای هوسوک انتخاب کرد و بهش دلد تا بره پرو کنه و معلوم بود که نقشه های شومی توی سرشه
هوسوک رفت و اولیشو پرو کرد
هوسوک ـ دایون همین خوبه
دایون ـ نه این چیه دیگه برو بعدی رو بپوش خیلی برات گشاده
و هوسوک رفت و بعدی رو پوشید
هوسوک ـ این چه طوره
دایون ـ نه اینم خوب نیست از این چندتا داری
و از اونحایی که کرم دایون داشت میریخت هی هوسوک رو اذیت می کرد و ابنقدر این کار رو ادامه داد تا هم خودش هم هوسوک خسته شده بودن
و بلاخره دایون رضایت داد و یه کت و شلوار برای هوسوک انتخاب کرد
و خریدن و رفتن خونه
وای بچه ها حوصله ندارم بیشتر بنویسم بعدا دوباره میام منتظر باشید
از زبان دایون
اپل از همه رفتیم سراغ قسمتی که لباس عروس میفروختن
چندتا لباس انتخاب کردیم و من رفتم تا پرو کنم اولی که پوشیدم خداییش خیلی باز بود اگه اینو میپوشیدم تیکه بزرگم گوشم بود پس اصلا نرفتم پیش هوسوک که نطر بده لباس بعدی رو پوشیدم خوب بود بدک نبود رفتم تا هوسوک ببینه
دایون ـ چطوره
هوسوک ـ نه ازش خوشم نمیاد بعدی رو بپوش
دایون بعدی رو پوشید
دایون ـ این چطوره
هوسوک ـ ام نمیدونم بنظرت خیلی پوشیده نیست برو یکی دیگه رو هم. پرو کن
دایون رفت و لباس بعدی و بعدتری و بعدتتر تری رو هم پرو کرد ولی هوسوک هی گیر میداد می گفت نه
بلاخره نوبت به اخرین لباس رسید
دایون ـ هوسوک اگه بگی اینم بده جوری میزنم تو دهنت که یاد بابای بابات کنی یا
هوسوک ـ...
دایون ـ هوسوکک
هوسوک ـ.....
دایون ـ هوسوک (با داد)
هوسوک ـ ها چیه چرا داد میزنی
دایون ـ یکساعت دارم صدات می کنم کجایی پس
هوسوک ـ همینو می خریم عالیه بدو
دایون ـ صبر کن درش بیارم تو برو و دایون رفت و سری لباسش رو عوض کرد
و لباس رو خریدن و بعد هم بقیه ی چیز های عروس هم هریدن که حالا بعدا عکسش رو میزارم
و نوبت میرسه به کت اقای هوسوک
(یه نکته ی دیگه بابا هاشون دارن چیز های دیگه ی عروسی رو تدارک میبینن
خلاصه رفتم کت و شلوار فروشی دایون چندتا کت و شلوار برای هوسوک انتخاب کرد و بهش دلد تا بره پرو کنه و معلوم بود که نقشه های شومی توی سرشه
هوسوک رفت و اولیشو پرو کرد
هوسوک ـ دایون همین خوبه
دایون ـ نه این چیه دیگه برو بعدی رو بپوش خیلی برات گشاده
و هوسوک رفت و بعدی رو پوشید
هوسوک ـ این چه طوره
دایون ـ نه اینم خوب نیست از این چندتا داری
و از اونحایی که کرم دایون داشت میریخت هی هوسوک رو اذیت می کرد و ابنقدر این کار رو ادامه داد تا هم خودش هم هوسوک خسته شده بودن
و بلاخره دایون رضایت داد و یه کت و شلوار برای هوسوک انتخاب کرد
و خریدن و رفتن خونه
وای بچه ها حوصله ندارم بیشتر بنویسم بعدا دوباره میام منتظر باشید
۹.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.