"وقتی ناخواسته... "
"وقتی ناخواسته... "
#چندپارتی
#جیمین
Part 1"اخر
صبح با صدای گوشیت بیدار شدی... از اونجایی که همیشه جیمین این ساعتا پیام میداد یا زنگ میزد پس قفل گوشیتو باز کردی... پیام داده بود ولی حوصله تایپ کردن نداشتی... رفتی شماره جیمین رو گرفتی بعد یه بوق جواب داد.. تعجب کردی
_سلام پرنسسم
×سلام آقای مردم آزار
_یااا چرا مردم آزار
×داشتم میخوابیدم بیدارم کردی
_عه اشکال نداره ببخشید
×باشه بخشیدم
_دارم پنجره اتاقتو میبینم پردتو عوض کردی؟
×چیی؟
بلند شدی و به سمت پنجره رفتی... زیره پنجره اتاقت بود...
×خنده"
_کوچولو زودتر اماده شو منتظرم
×باوشه
لبخندی از توی پنجره تحویلش دادی و پرده رو کشیدی به سمت کمدت رفتی و یه هودی صورتی پیدا کردی و پوشیدی... موهاتم خرگوشی بستی و رفتی پایین... تو راه کلی حرف زدین و خندیدیدن... به خونش رسیدی... تا شب کلی اذیتت کرده بود...طوری که میخواستی برگردی خونه... تصمیم گرفتی فیلمی بذاری تا سرگرمش کنی... همینجورس یه فیلم رو انتخاب کردی... پفیلا رو اورد... غرق فیلم دیدن شدی... فکری به سرش زد... پفیلا رو گذاشت اونطرفش... بین پاهاش خالی بود... تو هم میخواستی پفیلا برداری... اما یه چیزه نرمی رو حس کردی... که ناله دوست پسرت در اومد... نگاهی بهش انداختی... با چشای خمار و شیطون نگاهت میکرد... از جیمین همچین انتظاری نداشتی... آروم آروم نزدیکت شد و دم گوشت با صدای بم گفت
_الان با این چیکار کنم
تو که خوب منظورشو متوجه شدی خواستی فرار کنی که نذاشت... و اون شب.. 🙄💔
#چندپارتی
#جیمین
Part 1"اخر
صبح با صدای گوشیت بیدار شدی... از اونجایی که همیشه جیمین این ساعتا پیام میداد یا زنگ میزد پس قفل گوشیتو باز کردی... پیام داده بود ولی حوصله تایپ کردن نداشتی... رفتی شماره جیمین رو گرفتی بعد یه بوق جواب داد.. تعجب کردی
_سلام پرنسسم
×سلام آقای مردم آزار
_یااا چرا مردم آزار
×داشتم میخوابیدم بیدارم کردی
_عه اشکال نداره ببخشید
×باشه بخشیدم
_دارم پنجره اتاقتو میبینم پردتو عوض کردی؟
×چیی؟
بلند شدی و به سمت پنجره رفتی... زیره پنجره اتاقت بود...
×خنده"
_کوچولو زودتر اماده شو منتظرم
×باوشه
لبخندی از توی پنجره تحویلش دادی و پرده رو کشیدی به سمت کمدت رفتی و یه هودی صورتی پیدا کردی و پوشیدی... موهاتم خرگوشی بستی و رفتی پایین... تو راه کلی حرف زدین و خندیدیدن... به خونش رسیدی... تا شب کلی اذیتت کرده بود...طوری که میخواستی برگردی خونه... تصمیم گرفتی فیلمی بذاری تا سرگرمش کنی... همینجورس یه فیلم رو انتخاب کردی... پفیلا رو اورد... غرق فیلم دیدن شدی... فکری به سرش زد... پفیلا رو گذاشت اونطرفش... بین پاهاش خالی بود... تو هم میخواستی پفیلا برداری... اما یه چیزه نرمی رو حس کردی... که ناله دوست پسرت در اومد... نگاهی بهش انداختی... با چشای خمار و شیطون نگاهت میکرد... از جیمین همچین انتظاری نداشتی... آروم آروم نزدیکت شد و دم گوشت با صدای بم گفت
_الان با این چیکار کنم
تو که خوب منظورشو متوجه شدی خواستی فرار کنی که نذاشت... و اون شب.. 🙄💔
۲.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.