فـیک king of the moon 🧛🏻♂️🩸🍷پارت³³
راوی « تقریبا شب از نیمه گذشته بود که دخترا خسته و عین موش ابکشیده اومدن توی کاخ....
یانگ « نگا نگا چیکار کردید با خودتون....ناسلامتی ملکه این هاااا
سوفیا « اینا ملکه ان نه من
یونگی « اگه الکس پادشاه قلمرو غرب بشه تو ملکه میشی پس باید رعایت کنی....خیلی خب نصف شبه برید استراحت کنید...
شائو « هوم میراندا بریم...شبتون بخیر...
جین هی « چون با کفش پاشنه بلند راه رفته بودم حسابی پاهام درد میکرد....مین هی و امپراطور یانگ هم رفتن و منو یونگی هم رفتیم سمت اتاقمون...چون امپراطور و ملکه اتاق مشترک دارن برای مراسم ها....آخ آخ
یونگی « چی شد؟
جین هی « پام درد میکنه...میشه کولم کنی؟؟ تی ری خیدا....
یونگی « جین هی....هوففففف...فکرشم نکن....
جین هی «( قیافه گربه شریک) تروتودا•-•
یونگی « کیوت ...رفتم و جین هی رو کول کردم....این آخرین باره دیگه خر نمیشم....راستی فردا قراره دو تا اتفاقا مهم بیفته...میریم باغ سلطنتی پس خوب استراحت کن
جین هی « دفعه قبلی هم گفتی خر نمیشم....
یونگی « میزارمت پایین ها
جین هی « خیلی خب بابا....اونقدر خسته بودم که نگو....سرم رو گذاشتم رو شونه یونگی و چشمام رو بستم...
یونگی « وون...سئول شما بیرون باشید...نفس های جین هی منظم شده بود برای همین فهمیدم خوابش برده....آروم خوابوندمش روی تخت و لباس هامو عوض کردم و اومدم کنارش بخوابم که دیدم عین علامت ایکس خودشو پهن کرده رو تخت -_-||| یه چوب برداشتم و زدم به جین هی....پاشو...یه کم اون لنگات رو جمع کن....جین هیییییی... ಥ‿ಥ الهی بری زیر تریلی...تختم رو پس بده میمون
جین هی « خیلی حرف میزنی بزار بخوابم....
یونگی « اینطوریه....میدونی چیه من خونآشامم اما تا حالا خون تو رو نخوردم....
جین هی « با این حرفش سیخ از جام بلند شدم....فکر پلید نکن یون یون
یونگی « اونقدر نزدیکش شدم که نفس های گرمم به پوست گردنش میخورد....میخواست بیاد عقب که دستش رو گرفت و نگهش داشتم....خیلی وقت بود خون انسان نخورده بودم و الان باید جین هی رو تنبیه میکردم....انتقامم رو امشب ازش میگرفتم....دندون های نیشم نمایان شد و شروع کردم به خوردن خون جین هی....
جین هی « آخ درد داره....میرم رو کاناپه میخوابم...یون..اخ نکن
یونگی « کمی که از خونش خوردم اومدم عقب و نگهش داشتم تا برم باند بیارم و گردنش رو باند پیچی کنم....
جین هی « ಥ‿ಥ عرررررررررررررررررررررررررررررررر درد فوکوله
یونگی « اینقدر غر نزن...اینکار رو کردم تا حرف گوش بدی...تازه این خیلی دردش کم بود...گردنش رو باند پیچی کردم و خواستم بخوابم که سرش رو گذاشت رو سینه ام....بالشتت اونوره جین هی....
👀🍡🍫امیدوارم خوب شده باشه
یانگ « نگا نگا چیکار کردید با خودتون....ناسلامتی ملکه این هاااا
سوفیا « اینا ملکه ان نه من
یونگی « اگه الکس پادشاه قلمرو غرب بشه تو ملکه میشی پس باید رعایت کنی....خیلی خب نصف شبه برید استراحت کنید...
شائو « هوم میراندا بریم...شبتون بخیر...
جین هی « چون با کفش پاشنه بلند راه رفته بودم حسابی پاهام درد میکرد....مین هی و امپراطور یانگ هم رفتن و منو یونگی هم رفتیم سمت اتاقمون...چون امپراطور و ملکه اتاق مشترک دارن برای مراسم ها....آخ آخ
یونگی « چی شد؟
جین هی « پام درد میکنه...میشه کولم کنی؟؟ تی ری خیدا....
یونگی « جین هی....هوففففف...فکرشم نکن....
جین هی «( قیافه گربه شریک) تروتودا•-•
یونگی « کیوت ...رفتم و جین هی رو کول کردم....این آخرین باره دیگه خر نمیشم....راستی فردا قراره دو تا اتفاقا مهم بیفته...میریم باغ سلطنتی پس خوب استراحت کن
جین هی « دفعه قبلی هم گفتی خر نمیشم....
یونگی « میزارمت پایین ها
جین هی « خیلی خب بابا....اونقدر خسته بودم که نگو....سرم رو گذاشتم رو شونه یونگی و چشمام رو بستم...
یونگی « وون...سئول شما بیرون باشید...نفس های جین هی منظم شده بود برای همین فهمیدم خوابش برده....آروم خوابوندمش روی تخت و لباس هامو عوض کردم و اومدم کنارش بخوابم که دیدم عین علامت ایکس خودشو پهن کرده رو تخت -_-||| یه چوب برداشتم و زدم به جین هی....پاشو...یه کم اون لنگات رو جمع کن....جین هیییییی... ಥ‿ಥ الهی بری زیر تریلی...تختم رو پس بده میمون
جین هی « خیلی حرف میزنی بزار بخوابم....
یونگی « اینطوریه....میدونی چیه من خونآشامم اما تا حالا خون تو رو نخوردم....
جین هی « با این حرفش سیخ از جام بلند شدم....فکر پلید نکن یون یون
یونگی « اونقدر نزدیکش شدم که نفس های گرمم به پوست گردنش میخورد....میخواست بیاد عقب که دستش رو گرفت و نگهش داشتم....خیلی وقت بود خون انسان نخورده بودم و الان باید جین هی رو تنبیه میکردم....انتقامم رو امشب ازش میگرفتم....دندون های نیشم نمایان شد و شروع کردم به خوردن خون جین هی....
جین هی « آخ درد داره....میرم رو کاناپه میخوابم...یون..اخ نکن
یونگی « کمی که از خونش خوردم اومدم عقب و نگهش داشتم تا برم باند بیارم و گردنش رو باند پیچی کنم....
جین هی « ಥ‿ಥ عرررررررررررررررررررررررررررررررر درد فوکوله
یونگی « اینقدر غر نزن...اینکار رو کردم تا حرف گوش بدی...تازه این خیلی دردش کم بود...گردنش رو باند پیچی کردم و خواستم بخوابم که سرش رو گذاشت رو سینه ام....بالشتت اونوره جین هی....
👀🍡🍫امیدوارم خوب شده باشه
۶۳.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.