رز سفید p31
اجوما که میرفت تو عمارت و کار خودشو میکرد...
۶ صبح میرفت و ۹ شب میومد
منم مونده بودم خونش و هیچ خبری از کوک نداشتم.....
چقدر براش بی ارزشم....
ولی خب راستش...دلم براش تنگ شده و دوست دارم بیاد پیشم.....
الان ساعت ۱۰ صبحه و منم تازه از خواب بیدار شدم.....
چون ماه آخر بارداریمه خیلی ضعف دارم.....
تو فکر بودم که دیدم در میزنن.....
اجوما که این تایم نمیاد!...
در و باز کردم و دیدم اجوما خیلی نگرانه.....
+اتفاقی افتاده....؟؟؟
*راست...راستش ارباب....
+کوک چیشده؟؟؟؟
+بگو اجومااا(گریه)
راستش سکته قلبی کردند......
با این حرف اجوما....
پاهام سست شد و چشمام سیاهی رفت....
+بگو بادیگاردا بیان منو ببرن.....
بگووو(داد)
*بببله
.....بیمارستان......
با دیدن جسم بی جونش تو آی سی یو.....اشکام بی وقفه میریختن.....
خانم جئون هم فقط داشت گریه میکرد .....
و بعضی ها هم داشتن به من فحش و لعنت میفرستادن....
×دخترم تو بارداری....برو خونه(گریه)
+میخوام ببینمش...(گریه و آروم)
لباسای مخصوصو پوشیدم...
رفتم تو اتاق....
رنگ و روش عین گچ دیوار سفید بود....
لباش خشک شده بود....
موهاشم بهم ریخته بود...
کاش میشد به عقب برگردم و دلشو نشکونم.....
دستمو بردم جلو و دستای سردو بی جونشو تو دستم گرفتم.....
+یعنی میشه دوباره با این دستات....بغلم کنی؟
یعنی میشه بهوش بیای و باهم پسرمونو بزرگ کنیم.؟...
یعنی میشه برگردی و باهام قهر کنی و منم نازتو بکشم؟
میشه که...من قهر کنم و تو نازمو بکشی؟.....
میشه که باز سر به سرم بزاری؟...
میشه موقعی که بچمون و رو بدنیا آوردم....اولین نفری که میبینمش تو باشی؟(گریه)
میشه وقتایی که ناراحتم...منو بگیری تو بغلت و من تو بغلت گریه کنم.....یا رو پات بخوابم و موهامو نوازش کنی؟.(گریه)
بگو که میشه....
بگو که بازم بغلم میکنی...
بگو که منو میبخشی...
بگو....
هر چی میخوای بگو فقط....
یکبار دیگه چشماتو باز کن....
من زندگی بدون تو رو نمیخوام!
۶ صبح میرفت و ۹ شب میومد
منم مونده بودم خونش و هیچ خبری از کوک نداشتم.....
چقدر براش بی ارزشم....
ولی خب راستش...دلم براش تنگ شده و دوست دارم بیاد پیشم.....
الان ساعت ۱۰ صبحه و منم تازه از خواب بیدار شدم.....
چون ماه آخر بارداریمه خیلی ضعف دارم.....
تو فکر بودم که دیدم در میزنن.....
اجوما که این تایم نمیاد!...
در و باز کردم و دیدم اجوما خیلی نگرانه.....
+اتفاقی افتاده....؟؟؟
*راست...راستش ارباب....
+کوک چیشده؟؟؟؟
+بگو اجومااا(گریه)
راستش سکته قلبی کردند......
با این حرف اجوما....
پاهام سست شد و چشمام سیاهی رفت....
+بگو بادیگاردا بیان منو ببرن.....
بگووو(داد)
*بببله
.....بیمارستان......
با دیدن جسم بی جونش تو آی سی یو.....اشکام بی وقفه میریختن.....
خانم جئون هم فقط داشت گریه میکرد .....
و بعضی ها هم داشتن به من فحش و لعنت میفرستادن....
×دخترم تو بارداری....برو خونه(گریه)
+میخوام ببینمش...(گریه و آروم)
لباسای مخصوصو پوشیدم...
رفتم تو اتاق....
رنگ و روش عین گچ دیوار سفید بود....
لباش خشک شده بود....
موهاشم بهم ریخته بود...
کاش میشد به عقب برگردم و دلشو نشکونم.....
دستمو بردم جلو و دستای سردو بی جونشو تو دستم گرفتم.....
+یعنی میشه دوباره با این دستات....بغلم کنی؟
یعنی میشه بهوش بیای و باهم پسرمونو بزرگ کنیم.؟...
یعنی میشه برگردی و باهام قهر کنی و منم نازتو بکشم؟
میشه که...من قهر کنم و تو نازمو بکشی؟.....
میشه که باز سر به سرم بزاری؟...
میشه موقعی که بچمون و رو بدنیا آوردم....اولین نفری که میبینمش تو باشی؟(گریه)
میشه وقتایی که ناراحتم...منو بگیری تو بغلت و من تو بغلت گریه کنم.....یا رو پات بخوابم و موهامو نوازش کنی؟.(گریه)
بگو که میشه....
بگو که بازم بغلم میکنی...
بگو که منو میبخشی...
بگو....
هر چی میخوای بگو فقط....
یکبار دیگه چشماتو باز کن....
من زندگی بدون تو رو نمیخوام!
۲۱.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.