پارت دوازدهم خاطرات عشق پرپر شده
وقتی رسیدیم سر مزار جیمین زانو زد جلوش و شروع کرد به حرف زدن من تصمیم گرفتم از اونجا برم
ا،ت : میا من میترسم با جیمین ازداوج کنم
میا : چرا اتفاقی افتاده ؟
ا،ت : فکر میکنم زوده اون هنوز یونجی رو فراموش نکرده خطرناکه باهاش رابطه داشتن
میا : تو هم یکم ترسناکه از هرچی یه تحلیل در میاری
جیمین: چی رو تحلیل کرد ؟
ا،ت : ولش کن دیونه است
و راه افتادیم به سمت فرودگاه تا بریم آمریکا
چند روز بعد :
از آرایشگاه اومدم بیرون چشمم افتاد به جیمین خیلی جذاب شده بود دستم رو گرفت نشستیم داخل ماشین
ا،ت : جیمین چقدر خوشگل شدی
جیمین :شما چقدر زیبا شدی بیبی گرل
وارد تالار شدیم جیمین نگاهی به کل تالار کرد باورش نمیشد که انقدر مهمون داشته باشیم
جیمین به تمام خانواده من به تمام خانواده من خوش گفت تمام خانواده من از دیدن جیمین تعجب کرده بودند
جیمین: از اون روزی که نجاتت دادم همیشه بهت فکر کردم ولی فکر نمیکردم باهات ازدواج کنم ولی در حال عاشقتم ...
اون شب بعد از یک سال دوباره صدای بهشتی جیمین رو شنیدم جیمین قول داد بدلی همیشه غم یونجی رو فراموش کنه و به اتفاقات پیش روش فکر کن
ا،ت :همیشه دوست داشتم بدونم قشنگ ترین شب زندگیم با کی رقم میخوره
جیمین : اعضا رو کی دعوت کرده بود ؟
ا،ت : راستش دوست داشتم شادیمون رو با اون ها تقسیم کنیم من دعوتشون کردم بریم ؟
جیمین: بریم ولی با ماشین نه
ا،ت : پیاده سخته اخه نه
مثل همیشه صورتش رو گرفت بین دستاش و جمعش کرد و خودش رو کیوت کرد تنها ری اکشنی که میتونستم بهش نشون بدم این بود که بخندم بهش
ا،ت : کاری میکنی آدم کم بیاره باشه بریم
همین که راه افتادیم جیمین شروع کرد به خوندن و قشنگ ترین ترسن شب زندگیم همونجور که که دوست داشتم و همیشه آموزش رو داشتم با جیمین شی به زیباترین شکل ممکن رقم خورد ....
ادامه دارد ...
ا،ت : میا من میترسم با جیمین ازداوج کنم
میا : چرا اتفاقی افتاده ؟
ا،ت : فکر میکنم زوده اون هنوز یونجی رو فراموش نکرده خطرناکه باهاش رابطه داشتن
میا : تو هم یکم ترسناکه از هرچی یه تحلیل در میاری
جیمین: چی رو تحلیل کرد ؟
ا،ت : ولش کن دیونه است
و راه افتادیم به سمت فرودگاه تا بریم آمریکا
چند روز بعد :
از آرایشگاه اومدم بیرون چشمم افتاد به جیمین خیلی جذاب شده بود دستم رو گرفت نشستیم داخل ماشین
ا،ت : جیمین چقدر خوشگل شدی
جیمین :شما چقدر زیبا شدی بیبی گرل
وارد تالار شدیم جیمین نگاهی به کل تالار کرد باورش نمیشد که انقدر مهمون داشته باشیم
جیمین به تمام خانواده من به تمام خانواده من خوش گفت تمام خانواده من از دیدن جیمین تعجب کرده بودند
جیمین: از اون روزی که نجاتت دادم همیشه بهت فکر کردم ولی فکر نمیکردم باهات ازدواج کنم ولی در حال عاشقتم ...
اون شب بعد از یک سال دوباره صدای بهشتی جیمین رو شنیدم جیمین قول داد بدلی همیشه غم یونجی رو فراموش کنه و به اتفاقات پیش روش فکر کن
ا،ت :همیشه دوست داشتم بدونم قشنگ ترین شب زندگیم با کی رقم میخوره
جیمین : اعضا رو کی دعوت کرده بود ؟
ا،ت : راستش دوست داشتم شادیمون رو با اون ها تقسیم کنیم من دعوتشون کردم بریم ؟
جیمین: بریم ولی با ماشین نه
ا،ت : پیاده سخته اخه نه
مثل همیشه صورتش رو گرفت بین دستاش و جمعش کرد و خودش رو کیوت کرد تنها ری اکشنی که میتونستم بهش نشون بدم این بود که بخندم بهش
ا،ت : کاری میکنی آدم کم بیاره باشه بریم
همین که راه افتادیم جیمین شروع کرد به خوندن و قشنگ ترین ترسن شب زندگیم همونجور که که دوست داشتم و همیشه آموزش رو داشتم با جیمین شی به زیباترین شکل ممکن رقم خورد ....
ادامه دارد ...
۶۲.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.