ازدواج اجباری پارت58
با صدای سشوار بیدار شدم دیدم جونگکوک جلو اینه داره موهاشو خشک میکنه پتو رو کشیدم رو سرم و دوباره چشم هامو بستم که سشوار و هاموش کرد و با صدای پاهاش فهمیدم که اومد سمتم
جونگکوک:ا.ت پاشو دیگه امروز داییم اینا میان
جوابش رو ندارد که اومد پتو رو از رو سرم برداشت و با اخم گفت
جونگکوک:با توم
کلافه گفتم
ا.ت:به من چه خودتو دایی لع*نتیت برید به در*ک
نفس عمیقی کشید و فت تا از کمد لباس در بیاره
....... جیمین JM
از نارا شنیدم که چه اطفاقی افتاده و جونگکوک چند روزه ا.ت رو تو اتاق زندانی کرده این منو خیلی عصبی میکنه چطور جرئت کرده با خواهر من این کارو کنه
صبح شد و رفتم خونه جئون تا ا.ت رو ببینم رفتم تو دیدم همه تو حیاط نشستن دارن صبحانه میخورن بهشون سلام کردم اونام جواب دادن ا.ت رو ندیدم اما چیزی نگفتم
جئون: پسرم جیمین بیا با ما صبحانه بخور
جیمین:ممنون من صبحانه خوردم
خ.جئون: پسرم انطوری که نمیشه حداقل بیا یه چیزی بخور
جیمین:ممنون مادر شما میل کنید من اومدم تا ا.ت رو ببینم
نکران نگاهم کرد و بعد به جونگکوک نگاه کرد منم نگلهش کردم با اخم بهم نگاه میکرد این پسر چطور با ا.ت اینکار و کرده
جیمین: جونگکوک ا.ت کجاست
جونگکوک:خوابیده
اخم کردم و گفتم
جیمین:باشه منو ببر پیشش باید باهاش حرف بزنم
سر گفت
جونگکوک:یه وقت دیگه بیا کلافش نکن
خ.جئون: پسرم یه وقت دیگه بیا
با انکار گفتم
جیمین: مادر نارا همه چیزو برام تعریف کرده و گفت حاش خوب نیس و من میخوام ببینمش
جونگکوک:اگه نارا بهت گفته پی از کجا اومدی بر گرد همونجا
با عصبانیت داد زدم
جیمین:تو به چه حقی اینو میگی تو کی تا زندانیش کنی لع*نتی
خ.جئون:اروم باش پسرم جیمین جونگکوک بزار برا پنج دقیقه ببینتش
باعصبانیت غرید
جونگکوک:عقلت سر جاشه احمق من همسرشم اصلا تو کی تا ببینیش
منم باعصبانیت غریدم
جیمین چه حرف بی معنی میزنی من برار بزرگ اونم
بدون توجه به حرفم گفت
جونگکوک: نگهبان
جئون:پسرم داری چیکار میکنی او دامادمونه
اخم کرده به جئون نگا کرد
جونگکوک: پدر شما دخارت نکنید
دوتا نگهبان اومدن و دستامو گرفتن عصبی گفتم
جیمین:ولم کنید احمقا خودم میرم
به جونگکوک نگاه کردم وگفتم
جیمین:این و یادم نمیره جئون جونگکوک
و بعد کتم رو درست کردو ورفتم
........ جونگکوک Jk
ا.ت خیلی زبون دراز و پر*و شده منم تا عاقل نشه نمیزارم بیاد بیرون نمیدونم چرا اینکارو میکنه حتی دلمم نمیاد تند باهاش رفتار کنم تنها کاری که میتونم بکنم زندانی کردنشه
ولی اونم خیلی سنگ دله دیونه میونم که اگه الان دست اون بود تی*که ت*یکم کرده بود حتی پیشمم نمیخوابه تو این حالم میدونه چطور باهام بد باشه
حالا این جیمین احمقم اومده و حرفای بی معنی میزنه مطمئنم اون مغز ا.ت پر میکنه با صدای تهیونگ از فکر اوم م بیرون
تهیونگ:....
جونگکوک:ا.ت پاشو دیگه امروز داییم اینا میان
جوابش رو ندارد که اومد پتو رو از رو سرم برداشت و با اخم گفت
جونگکوک:با توم
کلافه گفتم
ا.ت:به من چه خودتو دایی لع*نتیت برید به در*ک
نفس عمیقی کشید و فت تا از کمد لباس در بیاره
....... جیمین JM
از نارا شنیدم که چه اطفاقی افتاده و جونگکوک چند روزه ا.ت رو تو اتاق زندانی کرده این منو خیلی عصبی میکنه چطور جرئت کرده با خواهر من این کارو کنه
صبح شد و رفتم خونه جئون تا ا.ت رو ببینم رفتم تو دیدم همه تو حیاط نشستن دارن صبحانه میخورن بهشون سلام کردم اونام جواب دادن ا.ت رو ندیدم اما چیزی نگفتم
جئون: پسرم جیمین بیا با ما صبحانه بخور
جیمین:ممنون من صبحانه خوردم
خ.جئون: پسرم انطوری که نمیشه حداقل بیا یه چیزی بخور
جیمین:ممنون مادر شما میل کنید من اومدم تا ا.ت رو ببینم
نکران نگاهم کرد و بعد به جونگکوک نگاه کرد منم نگلهش کردم با اخم بهم نگاه میکرد این پسر چطور با ا.ت اینکار و کرده
جیمین: جونگکوک ا.ت کجاست
جونگکوک:خوابیده
اخم کردم و گفتم
جیمین:باشه منو ببر پیشش باید باهاش حرف بزنم
سر گفت
جونگکوک:یه وقت دیگه بیا کلافش نکن
خ.جئون: پسرم یه وقت دیگه بیا
با انکار گفتم
جیمین: مادر نارا همه چیزو برام تعریف کرده و گفت حاش خوب نیس و من میخوام ببینمش
جونگکوک:اگه نارا بهت گفته پی از کجا اومدی بر گرد همونجا
با عصبانیت داد زدم
جیمین:تو به چه حقی اینو میگی تو کی تا زندانیش کنی لع*نتی
خ.جئون:اروم باش پسرم جیمین جونگکوک بزار برا پنج دقیقه ببینتش
باعصبانیت غرید
جونگکوک:عقلت سر جاشه احمق من همسرشم اصلا تو کی تا ببینیش
منم باعصبانیت غریدم
جیمین چه حرف بی معنی میزنی من برار بزرگ اونم
بدون توجه به حرفم گفت
جونگکوک: نگهبان
جئون:پسرم داری چیکار میکنی او دامادمونه
اخم کرده به جئون نگا کرد
جونگکوک: پدر شما دخارت نکنید
دوتا نگهبان اومدن و دستامو گرفتن عصبی گفتم
جیمین:ولم کنید احمقا خودم میرم
به جونگکوک نگاه کردم وگفتم
جیمین:این و یادم نمیره جئون جونگکوک
و بعد کتم رو درست کردو ورفتم
........ جونگکوک Jk
ا.ت خیلی زبون دراز و پر*و شده منم تا عاقل نشه نمیزارم بیاد بیرون نمیدونم چرا اینکارو میکنه حتی دلمم نمیاد تند باهاش رفتار کنم تنها کاری که میتونم بکنم زندانی کردنشه
ولی اونم خیلی سنگ دله دیونه میونم که اگه الان دست اون بود تی*که ت*یکم کرده بود حتی پیشمم نمیخوابه تو این حالم میدونه چطور باهام بد باشه
حالا این جیمین احمقم اومده و حرفای بی معنی میزنه مطمئنم اون مغز ا.ت پر میکنه با صدای تهیونگ از فکر اوم م بیرون
تهیونگ:....
۵۸.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.