فن فیک مایکی پارت نمیدونم چند
بعد از قرن ها...سلام
اما یه نگاه به ران میکنه و میره طرفش و بازوش رو بغل میکنه و دراکن نگاه به ران و اما میندازه
اندر ذهن ران:خدایا منو ببخش که گناهان بد کردم و بی دلیل به هر چه دختر تو توکیو بود تواجز کردم گناهان من را بپاک چون من را دیگر در این دنیا نخواهی دیدددددد
اندر ذهن سنجو:یا پیغمبر حس خوشی ندارم
دراکن:ران
ران:کی بوددددددددددد
همچنان اما که خودشم ترسیده
دراکن:میتونم نازت کنم ران؟
ران:ببین اون طور که فکر میکنی نیست اصلاااا(فرار)
دراکن:ران...بیا اینجاااااا(افتادن دنبال ران)
ران:غلط کردم به مولاااااااا منو ببخشششششش به جون جد ریندو قسم کاری ندارم به امااااااا(همچنان الفرار)
ریندو:اسگل جد تو جد منم هس حداقل به جون جد خودت قسم میخوردیییی
۲ساعت بعد:
باجی:گرمهههههههههه
اینوپی:دارم میمیرم
ران:...(با یه بانداژ دور کلش)
ریندو:مایکی و ا/ت کجان؟
تاکه میچی:گفتن از امارت میرن بیرون کار دارن
کوکو:نفهمیدی کجا میرن؟
تاکه میچی:چیزی نگفت
توی محله ا/ت:
ا/ت:خونمون اینجاست
مایکی:گفتی ناپدریت تنها رو میخوای بکشی؟
ا/ت:آره...اما باید کاری کنم نامادری نفهمه یه ماسکی یه چیزی باید بزنم
مایکی:همشون تو امارت هستن نگفتی بیارمشون
ا/ت:ساعت چنده؟
مایکی:۶:۲۳ دقیقه
ا/ت:خوبه...نامادریم این ساعتا میرفت خرید تا ساعت هفت و نیم تقریبا
مایکی:پس بریم داخل
ا/ت:باشه
ا/ت رفت سمت در و اروم بازش کرد(در باز بود)
ا/ت:هه شانسمون در باز بود
مایکی:میخوای تنها بری یا...
ا/ت:تنها
مایکی:باشه
شارژ ندارمممم پس بایییی
اما یه نگاه به ران میکنه و میره طرفش و بازوش رو بغل میکنه و دراکن نگاه به ران و اما میندازه
اندر ذهن ران:خدایا منو ببخش که گناهان بد کردم و بی دلیل به هر چه دختر تو توکیو بود تواجز کردم گناهان من را بپاک چون من را دیگر در این دنیا نخواهی دیدددددد
اندر ذهن سنجو:یا پیغمبر حس خوشی ندارم
دراکن:ران
ران:کی بوددددددددددد
همچنان اما که خودشم ترسیده
دراکن:میتونم نازت کنم ران؟
ران:ببین اون طور که فکر میکنی نیست اصلاااا(فرار)
دراکن:ران...بیا اینجاااااا(افتادن دنبال ران)
ران:غلط کردم به مولاااااااا منو ببخشششششش به جون جد ریندو قسم کاری ندارم به امااااااا(همچنان الفرار)
ریندو:اسگل جد تو جد منم هس حداقل به جون جد خودت قسم میخوردیییی
۲ساعت بعد:
باجی:گرمهههههههههه
اینوپی:دارم میمیرم
ران:...(با یه بانداژ دور کلش)
ریندو:مایکی و ا/ت کجان؟
تاکه میچی:گفتن از امارت میرن بیرون کار دارن
کوکو:نفهمیدی کجا میرن؟
تاکه میچی:چیزی نگفت
توی محله ا/ت:
ا/ت:خونمون اینجاست
مایکی:گفتی ناپدریت تنها رو میخوای بکشی؟
ا/ت:آره...اما باید کاری کنم نامادری نفهمه یه ماسکی یه چیزی باید بزنم
مایکی:همشون تو امارت هستن نگفتی بیارمشون
ا/ت:ساعت چنده؟
مایکی:۶:۲۳ دقیقه
ا/ت:خوبه...نامادریم این ساعتا میرفت خرید تا ساعت هفت و نیم تقریبا
مایکی:پس بریم داخل
ا/ت:باشه
ا/ت رفت سمت در و اروم بازش کرد(در باز بود)
ا/ت:هه شانسمون در باز بود
مایکی:میخوای تنها بری یا...
ا/ت:تنها
مایکی:باشه
شارژ ندارمممم پس بایییی
۳.۱k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.