My idol
My idol
P2
ویو ات
با عجله از پله ها رفتم بالا و یسری روتینی که هر روز انجام می دادم و انجام دادم و لباس مدرسمو پوشیدم و با دو از پله ها رفتم پایین
مامان ات: آرومتر دخترم الان زمین میخوری
ات: نگران نباش مامان جون مراقبم خدافظ
مامان و بابا ات: خدافظ
از در ورودی خارج شدم
راننده: خانم امروز من برسونمتون؟
ات: نه ممنون خودم میرم
راننده: چشم
با دو رفتم پیش اتیلا و از پشت پریدم رو کمرش و داد زدم
ات: سلاممممم
اتیلا: زهر مار ترسیدیم
اتیلا: سلام کوه بزی
ات: دوباره سلام گوسفند
اتیلا: می خوام یه خبر خوش بهت بدم
ات: بزار اول من بگم
اتیلا: نه بزار من بگم
ات: مننننن بگم
اتیلا: نه من بگم
ات و اتیلا : بابام برام بلیط کنسرت تهیونگ و گرفت ( باهم گفتن)
ات: پشمام پس باهم میریم
اتیلا: آخ جون
با وارد شدن منو اتیلا به کلاس نگاه هان استاد بهمون آمد کنارمون
نشست
اتیلا: ایشش باز این آمد
هان: سلام عشقم چیکار میکنی
ات: به تو ربطی نداره در ضمن من عشق تو نیستم
هان: ات بس کن دیگه یه اشتباه ساده بود دیگه
ات: هه یه اشتباه ساده تو الان با چهار نفر بهم خیانت کردی انتظار داری دوباره باهات وارد رابطه بشم
هان: ببخشید
ویو اتیلا
ات و هان همینطور در حال بحث کردن بودن که سو هی آمد سمتمون
سو هی : هان بیبی امروز خونه تنهام شب بیا پیشم باهم یکم حال کنیم
هان: برو بعدا دربارش حرف میزنیم
ات: حتی نمی تونی بگی نه برو گمشو
یدفعه ای ات با لگ زد به هان و هان افتاد و سرش خورد به زمین بچها دورش جمع شدن یسری هم بغلش کردن و بردنش دفتر ات هم شروع کرد گریه کردن
اتیلا: ات عزیزم حالت خوبه
ات: آره اکیم
استاد وارد کلاس شد و از همه امتحان گرفت بعد از ۲۰ دقیقه زنگ خورد
وقتی داشتیم با ات حرف میزدیم قدم میزدیم سو هی آمد و محکم زد تو گوش ات
اتیلا: چیکار میکنی عوضی
سو هی با گریه: بخاطر تو هرزه هان و بردن بیمارستان اگر اتفاقی براش بیوفته زنده ات نمیزارم
ات: چی
اتیلا : داره زر میزنه
تا سو هی خواست چیزی بگه مدیر ات و صدا کرد
مدیر : خانم ات لطفا بیاید دفتر
ویو ات
با حرف مدیر فهمیدم گند زدم به اتیلا گفتم
ات: تو برو دفتر من باید برم یجایی کار دارم
اتیلا: کجا
ات: بعدا بهت میگم
اتیلا : اکی مراقب باش
ات: همچنین
با دو به نزدیکترین بیمارستان رفتم درست حدس زده بودم هان اینجا بود با عجله رفتم سمت اتاقش مادرش داشت میومد سمتم که پدرش جلوشو گرفت منم سریع رفتم داخل اتاق با دیدن هان روی تخت دلم براش سوخت سرش پاند پیچی شده بود رفتم کنارش نشستم و دستش و گرفتم وگفتم .......
تموم شد امید وارم دوست داشته باشید 🩵🪼
P2
ویو ات
با عجله از پله ها رفتم بالا و یسری روتینی که هر روز انجام می دادم و انجام دادم و لباس مدرسمو پوشیدم و با دو از پله ها رفتم پایین
مامان ات: آرومتر دخترم الان زمین میخوری
ات: نگران نباش مامان جون مراقبم خدافظ
مامان و بابا ات: خدافظ
از در ورودی خارج شدم
راننده: خانم امروز من برسونمتون؟
ات: نه ممنون خودم میرم
راننده: چشم
با دو رفتم پیش اتیلا و از پشت پریدم رو کمرش و داد زدم
ات: سلاممممم
اتیلا: زهر مار ترسیدیم
اتیلا: سلام کوه بزی
ات: دوباره سلام گوسفند
اتیلا: می خوام یه خبر خوش بهت بدم
ات: بزار اول من بگم
اتیلا: نه بزار من بگم
ات: مننننن بگم
اتیلا: نه من بگم
ات و اتیلا : بابام برام بلیط کنسرت تهیونگ و گرفت ( باهم گفتن)
ات: پشمام پس باهم میریم
اتیلا: آخ جون
با وارد شدن منو اتیلا به کلاس نگاه هان استاد بهمون آمد کنارمون
نشست
اتیلا: ایشش باز این آمد
هان: سلام عشقم چیکار میکنی
ات: به تو ربطی نداره در ضمن من عشق تو نیستم
هان: ات بس کن دیگه یه اشتباه ساده بود دیگه
ات: هه یه اشتباه ساده تو الان با چهار نفر بهم خیانت کردی انتظار داری دوباره باهات وارد رابطه بشم
هان: ببخشید
ویو اتیلا
ات و هان همینطور در حال بحث کردن بودن که سو هی آمد سمتمون
سو هی : هان بیبی امروز خونه تنهام شب بیا پیشم باهم یکم حال کنیم
هان: برو بعدا دربارش حرف میزنیم
ات: حتی نمی تونی بگی نه برو گمشو
یدفعه ای ات با لگ زد به هان و هان افتاد و سرش خورد به زمین بچها دورش جمع شدن یسری هم بغلش کردن و بردنش دفتر ات هم شروع کرد گریه کردن
اتیلا: ات عزیزم حالت خوبه
ات: آره اکیم
استاد وارد کلاس شد و از همه امتحان گرفت بعد از ۲۰ دقیقه زنگ خورد
وقتی داشتیم با ات حرف میزدیم قدم میزدیم سو هی آمد و محکم زد تو گوش ات
اتیلا: چیکار میکنی عوضی
سو هی با گریه: بخاطر تو هرزه هان و بردن بیمارستان اگر اتفاقی براش بیوفته زنده ات نمیزارم
ات: چی
اتیلا : داره زر میزنه
تا سو هی خواست چیزی بگه مدیر ات و صدا کرد
مدیر : خانم ات لطفا بیاید دفتر
ویو ات
با حرف مدیر فهمیدم گند زدم به اتیلا گفتم
ات: تو برو دفتر من باید برم یجایی کار دارم
اتیلا: کجا
ات: بعدا بهت میگم
اتیلا : اکی مراقب باش
ات: همچنین
با دو به نزدیکترین بیمارستان رفتم درست حدس زده بودم هان اینجا بود با عجله رفتم سمت اتاقش مادرش داشت میومد سمتم که پدرش جلوشو گرفت منم سریع رفتم داخل اتاق با دیدن هان روی تخت دلم براش سوخت سرش پاند پیچی شده بود رفتم کنارش نشستم و دستش و گرفتم وگفتم .......
تموم شد امید وارم دوست داشته باشید 🩵🪼
۵.۶k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.