پارت ششم فصل اول ماموری از آن سوی تصور
ماه بعد :
تهیونگ : کروات من دست این نیم وجبی چیکار میکنه
از پشت میز نگاهی به پسرت کردی که کراوات تهیونگ رو دور خودش پیچیده بود و توش گیر افتاده بود
ا،ت : واییی
تک خنده ایی کردی کتاب روکوبیدی به صورتت حرص تهیونگ از بی توجهیت در اومده بود
تهیونگ : بیا اینو بازش کن نخند
با اخمی که کرد خنده ات رو قورت دادی و کرواتش رو از دور بچه باز کردی
ا،ت : فکر کنم از یه کروات دیگه استفاده کنی بهتر باشه
تهیونگ : بله
ا،ت : نمیشه منم بیام ؟
تهیونگ : ببرمت تو دهن گرگ ؟
ا،ت : پس خودت چرا داری میری ؟
تهیونگ : دنیل خواسته باید انجام داد فکر کنم مدارکم برا اثبات گناه کار بودن آقا امشب کامل میشه
ا،ت : مراقب خودت باش تهیونگم
با نگرانی خیره شدی بهش که برگشت و بغلت گرفت
تهیونگ : خیالم راحته چون میدونم مثل کوه پشتمی ..
ا،ت : یادت نرفته که تو افسر کیمی و من سایه ات
با گفتن این جمله دنیل جلوی در اتاقتون سبز شد یک طرفش دین استاده بود یه طرف تهیونگ نفسی عمیقی کشیدی و تهیونگ از در عمارت رفت بیرون
ا،ت : پسر شیطون من کجاست ؟
طولی نکشید که اون سو شروع کرد به گریه کردن و هر کاری که میکردی آروم نمیشد
ا،ت: چی چشده مامان جانم
ماریا : خانم آروم نشد ؟
ا،ت : نیم ساعته داره گریه میکنه نمیدونم مشکلش چیه
بلاخره موفق به خوابوندن پسرت شدی
ا،ت : ماریا پشه از بالا سرش رد نشه که بیدار میشه بدبخت میکنتت من میرم
ماریا : خانم چرا انقدر گریه میکنه ؟
ا،ت : احساس خطر میکنه
ماریا : چی؟
سوار موتورت شدی و رفتی سمت مهمونی میدونستی گریه های پسرت و نگرانی خودت بی دلیل نیست
ادامه دارد ...
تهیونگ : کروات من دست این نیم وجبی چیکار میکنه
از پشت میز نگاهی به پسرت کردی که کراوات تهیونگ رو دور خودش پیچیده بود و توش گیر افتاده بود
ا،ت : واییی
تک خنده ایی کردی کتاب روکوبیدی به صورتت حرص تهیونگ از بی توجهیت در اومده بود
تهیونگ : بیا اینو بازش کن نخند
با اخمی که کرد خنده ات رو قورت دادی و کرواتش رو از دور بچه باز کردی
ا،ت : فکر کنم از یه کروات دیگه استفاده کنی بهتر باشه
تهیونگ : بله
ا،ت : نمیشه منم بیام ؟
تهیونگ : ببرمت تو دهن گرگ ؟
ا،ت : پس خودت چرا داری میری ؟
تهیونگ : دنیل خواسته باید انجام داد فکر کنم مدارکم برا اثبات گناه کار بودن آقا امشب کامل میشه
ا،ت : مراقب خودت باش تهیونگم
با نگرانی خیره شدی بهش که برگشت و بغلت گرفت
تهیونگ : خیالم راحته چون میدونم مثل کوه پشتمی ..
ا،ت : یادت نرفته که تو افسر کیمی و من سایه ات
با گفتن این جمله دنیل جلوی در اتاقتون سبز شد یک طرفش دین استاده بود یه طرف تهیونگ نفسی عمیقی کشیدی و تهیونگ از در عمارت رفت بیرون
ا،ت : پسر شیطون من کجاست ؟
طولی نکشید که اون سو شروع کرد به گریه کردن و هر کاری که میکردی آروم نمیشد
ا،ت: چی چشده مامان جانم
ماریا : خانم آروم نشد ؟
ا،ت : نیم ساعته داره گریه میکنه نمیدونم مشکلش چیه
بلاخره موفق به خوابوندن پسرت شدی
ا،ت : ماریا پشه از بالا سرش رد نشه که بیدار میشه بدبخت میکنتت من میرم
ماریا : خانم چرا انقدر گریه میکنه ؟
ا،ت : احساس خطر میکنه
ماریا : چی؟
سوار موتورت شدی و رفتی سمت مهمونی میدونستی گریه های پسرت و نگرانی خودت بی دلیل نیست
ادامه دارد ...
۵.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.