ازدواج اجباری پارت ۷
چند روز بعد
ویو بورا
نشسته بودم تو خونه که دیدم جین اومد تو با یه دختر
جین : بورا معرفی میکنم دوست دخترم یونا
بورا : آها خوشبختم
یونا : ممنون
جین : ازت اگه بخوام یه کاری برام انجام میدی
بورا : چه کاری ؟
جین : خدمتکار اینجا شو
بورا : چیی؟
جین : خدمتکار اینجا میشی
بورا : با باشه
وقتی اینو گفت بغض کردم حالم بد شد اون چطوری تونست با من اینکارو کنه
چند روز بعد
ویو بورا
توی این مدت خدمتکار جین شدم و بهش میگم ارباب و با اجوما اینجا کار میکنیم داشتم پله هارو تمیز میکردم که دیدم یونا اومد یه گلدون برداشت و زد زمین که شکست بعد یه تیکه شو برداشت کشید رو صورتش که خون اومد
یونا : اوپا (گریه الکی)
جین : چیشده ؟
یونا : این دختره این تیکه رو زد تو صورتم
جین : آره بورا (داد)
بورا : ولی
جین : خفه شو
دستشو گرفتم و بردم انداختمش تو زیر زمین و با شلاق شروع کردم به زدنش
جین : هوی پاشو گمشو از این خونه بیرون
بورا : بذار توضیح بدم(گریه)
جین : ببند دهنتو گمشو برو
ویو بورا
رفتم از اونجا و تصمیم گرفتم برم خونه مامانم و جریان رو براشون تعریف کردم
م ب : نگران نباش دخترم اون فعلا حافظشو از دست داده یکم که بگذره مطمئنم یادش بیاد حالا بیا تا زخماتو پانسمان کنم
بورا : باشه (بغض)
رفتم زخم هامو بستم و رفتم بالا عکسامو با جین نگاه کردم گریم گرفت ای کاش زودتر حافظش برگرده
پرش زمانی به صبح
ویو بورا
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین صبحونه خوردم
بورا : مامان
م ب : جانم دخترم
بورا : میخوام برم بوسان میشه برم ؟
م ب : باشه دخترم به بابات میگم برات بلیط بگیره
بورا : مرسی
پرش زمانی به شب
ویو بورا
بابام برام یه بلیط گرفت تصمیم گرفتم برم بوسان خونه ی سانمین صمیمی ترین دوستم و بعد یکسال برگردم
ویو جین
از وقتی بورا رفته یه جوری شدم ای کاش اون کارو باهاش نمیکردم .......
ویو بورا
نشسته بودم تو خونه که دیدم جین اومد تو با یه دختر
جین : بورا معرفی میکنم دوست دخترم یونا
بورا : آها خوشبختم
یونا : ممنون
جین : ازت اگه بخوام یه کاری برام انجام میدی
بورا : چه کاری ؟
جین : خدمتکار اینجا شو
بورا : چیی؟
جین : خدمتکار اینجا میشی
بورا : با باشه
وقتی اینو گفت بغض کردم حالم بد شد اون چطوری تونست با من اینکارو کنه
چند روز بعد
ویو بورا
توی این مدت خدمتکار جین شدم و بهش میگم ارباب و با اجوما اینجا کار میکنیم داشتم پله هارو تمیز میکردم که دیدم یونا اومد یه گلدون برداشت و زد زمین که شکست بعد یه تیکه شو برداشت کشید رو صورتش که خون اومد
یونا : اوپا (گریه الکی)
جین : چیشده ؟
یونا : این دختره این تیکه رو زد تو صورتم
جین : آره بورا (داد)
بورا : ولی
جین : خفه شو
دستشو گرفتم و بردم انداختمش تو زیر زمین و با شلاق شروع کردم به زدنش
جین : هوی پاشو گمشو از این خونه بیرون
بورا : بذار توضیح بدم(گریه)
جین : ببند دهنتو گمشو برو
ویو بورا
رفتم از اونجا و تصمیم گرفتم برم خونه مامانم و جریان رو براشون تعریف کردم
م ب : نگران نباش دخترم اون فعلا حافظشو از دست داده یکم که بگذره مطمئنم یادش بیاد حالا بیا تا زخماتو پانسمان کنم
بورا : باشه (بغض)
رفتم زخم هامو بستم و رفتم بالا عکسامو با جین نگاه کردم گریم گرفت ای کاش زودتر حافظش برگرده
پرش زمانی به صبح
ویو بورا
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین صبحونه خوردم
بورا : مامان
م ب : جانم دخترم
بورا : میخوام برم بوسان میشه برم ؟
م ب : باشه دخترم به بابات میگم برات بلیط بگیره
بورا : مرسی
پرش زمانی به شب
ویو بورا
بابام برام یه بلیط گرفت تصمیم گرفتم برم بوسان خونه ی سانمین صمیمی ترین دوستم و بعد یکسال برگردم
ویو جین
از وقتی بورا رفته یه جوری شدم ای کاش اون کارو باهاش نمیکردم .......
۱۲.۶k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.