‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_¹⁴☆›
جونگکوک: خب بیا شروع کنیم جمع کردن وسایل
شب ساعت ۷:30
ات ویو
اومده بودیم فرودگاه جیا بغل جونگکوک بود تهیونگ هم بود
چند دقیقه بعد سوار هواپیما شدیم
(موقعی که رسیدن کره)
رسیدیم کره از هواپیما پیاده شدیم رفایم بیرون ماشین مشکی رنگی بیرون بود با چند تا بادیگارد جونگکوک و که دیدن تعظیم کردن و در ماشین و باز کردن نشستیم جیا تو بغل جونگکوک بود هنوز ماشین حرکت کرد بعد یک ساعت و نیم رسیدیم به یه عمارت... درسته عمارت جونگکثک پیاده شدیم در و برامون باز کردن رفتیم داخل عمارت هیچیش تغیر نکرده بود مثل قبل بود
نویسنده
جونگکوک جیا رو گذاشت زمین جیا خونه رو نگاه کرد و رفت نشست رو کاناپه جونگکوک ات و برد به اتاق و برگشت جیا رو برد و گذاشت تو اتاقیکه براش آماده کردن و گذاشتش رو تخت و پتو رو کشید روش و گفت
جونگکوک: شب بخیر پرنسس بابا
رفت و چراغ و خاموش کرد و در و بست تهیونگ رفته بود خونه خودش جونگکوک رفت داخل اتاق خودش و ات
ات ویو
هیچی تغییر نکرده بود حتی اتاق یهو در اتاق باز شد و جونگکوک اومد داخل
جونگکوک: بیا بخوابیم من خستم
ات: باش
رفتیم دراز کشیدیم رو تخت جونگکوک دستاش و دور کمرم حلقه کرد
جونگکوک: فردا شب میریم پیش مامانم اینا
ات: زود نیست
جونگکوک: نه دیرم هست
ات: باش
جونگکوک: بعدشم میریم پیش مامانت اینا
ات: اوکی
جونگکوک: شب بخیر
ات: شب توهم بخیر
ببخشید این پارت کم بود
دوباره شب یا فردا براتون میزارم
۵۰۰ تایی مونم مبارک
‹☆part_¹⁴☆›
جونگکوک: خب بیا شروع کنیم جمع کردن وسایل
شب ساعت ۷:30
ات ویو
اومده بودیم فرودگاه جیا بغل جونگکوک بود تهیونگ هم بود
چند دقیقه بعد سوار هواپیما شدیم
(موقعی که رسیدن کره)
رسیدیم کره از هواپیما پیاده شدیم رفایم بیرون ماشین مشکی رنگی بیرون بود با چند تا بادیگارد جونگکوک و که دیدن تعظیم کردن و در ماشین و باز کردن نشستیم جیا تو بغل جونگکوک بود هنوز ماشین حرکت کرد بعد یک ساعت و نیم رسیدیم به یه عمارت... درسته عمارت جونگکثک پیاده شدیم در و برامون باز کردن رفتیم داخل عمارت هیچیش تغیر نکرده بود مثل قبل بود
نویسنده
جونگکوک جیا رو گذاشت زمین جیا خونه رو نگاه کرد و رفت نشست رو کاناپه جونگکوک ات و برد به اتاق و برگشت جیا رو برد و گذاشت تو اتاقیکه براش آماده کردن و گذاشتش رو تخت و پتو رو کشید روش و گفت
جونگکوک: شب بخیر پرنسس بابا
رفت و چراغ و خاموش کرد و در و بست تهیونگ رفته بود خونه خودش جونگکوک رفت داخل اتاق خودش و ات
ات ویو
هیچی تغییر نکرده بود حتی اتاق یهو در اتاق باز شد و جونگکوک اومد داخل
جونگکوک: بیا بخوابیم من خستم
ات: باش
رفتیم دراز کشیدیم رو تخت جونگکوک دستاش و دور کمرم حلقه کرد
جونگکوک: فردا شب میریم پیش مامانم اینا
ات: زود نیست
جونگکوک: نه دیرم هست
ات: باش
جونگکوک: بعدشم میریم پیش مامانت اینا
ات: اوکی
جونگکوک: شب بخیر
ات: شب توهم بخیر
ببخشید این پارت کم بود
دوباره شب یا فردا براتون میزارم
۵۰۰ تایی مونم مبارک
۱۹.۸k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.