فیک کوک ( عشق مافیا ) پارت ۲۳
از زبان ا/ت
آجوما از پشت در داد میزد و میگفت : جونگ کوک باهاش کاری نداشته باش
گفتم : بفهم من دیگه نمیخوامت....نمیخوام..من یک ماهه پیش بیخیالت شدم...از عشق به تو دست برداشتم جئون جونگ کوک.....من کسه دیگه ای رو دوست دارم و عاشقشم فهمیدی ، همه حرفام دوروغ بودن تا ولم کنه و ازم متنفر بشه چون تا با منه درد و بلا پشتشه
داشت قدم به قدم نزدیکم میشد و منم قدم به قدم میرفتم عقب آروم با صدای بمش گفت : که منو نمیخوای... آره!...که کسه دیگه ای رو دوست داری آره..... اینقدر رفتم پشت که رسیدم به تخت پام بهش خورد ولی نیوفتادم روش بلند و محکم داد زدو گفت : آره ا/ت...اره ، خیلی از دادش ترسیدم و نشستم روی تخت که بهش چسبیده بودم اشکام رو نتونستم نگه دارم و سرازیر شدن دوباره داد زد و گفت : جوابم رو بده
حولم داد روی تخت خودشم روم خیمه زد با اعصبانیت گفت : من یه کاری میکنم که حتی نتونی به کسه دیگهای نگاه کنی...چه برسه بخوای دوسش داشته باشی
خیلی ترسیده بودم میخواد باهام چیکار کنه خدا کنه اون کاری که فکرش میکنم رو نکنه
( خب عزیزان من نمیتونم مثبت ۱۸ بنویسم خب حالا خودتون یه چیزی تصور کنید دیگه ولی یه چیزه واقعاً خشن )
از زبان کوک
حالش اصلا خوب نبود فکر کنم خیلی کنترلم رو از دست دادم
از زبان ا/ت
کاری باهام کرد که فکرشم نمیکردم باهام بکنه عوضی ازش متنفرم
خیلی درد داشتم نمیدونستم چیکار کنم واسه اولین بار همچین تجربهای داشتم کاش میمردم و همچین کاری نمیکردم
روی تخت دراز کشیده بود و بغلم کرده بود گفت : الان دیگه واقعا مال منی
میخواستم پسش بزنم اما هیچ زور و قدرتی نداشتم تا اینکار رو کنم فقط آروم همراه با گریه گفتم : ازت متنفرم...خیلی پشیمونم...خیلی زیاد گفت : اما من پشیمون نیستم از دیدنت و این کاری که باهات کردم
نفهمیدم کی خوابم برد
( صبح)
از زبان ا/ت
وقتی از خواب بیدار شدم روی تخت بودم اما اون عوضی پیشم نبود از درد نمیتونستم بشینم ملافه رو پیچیدم دوره خودمو بلند داد زدم و آجوما رو صدا کردم اومد گفت : ا/ت عزیزم داشتم گریه میکردم دستم و گرفت و بلندم کرد کمکم کرد برم اتاقم و برم حموم
از حموم در اومدم ولی بازم درد داشتم فقط هر لحظه بهش فحش میدادم با بیحال روبه آجوما کردم و گفتم : اون عوضی کجاست گفت : الانا دیگه میاد با کمکه آجوما رفتم روی تختم و دراز کشیدم آجوما رفت بیرون.
وقتی به دیشب فکر میکنم دیوونه میشم که چقدر درد کشیدم و اون هیچ توجهی نکرد
از زبان کوک
اومدم خونه همین که از در اومدم تو آجوما رو دیدم اومد جلوم و گفت : واقعاً که جونگ کوک برو بالا ببین چه بلایی سرش آوردی میدونی برای اولین بارش چقدر درد کشیده طوری که الانم از دردش داره زار زار بالا گریه میکنه ، من واقعا نمیدونستم قرار اینقدر درد داشته....
آجوما از پشت در داد میزد و میگفت : جونگ کوک باهاش کاری نداشته باش
گفتم : بفهم من دیگه نمیخوامت....نمیخوام..من یک ماهه پیش بیخیالت شدم...از عشق به تو دست برداشتم جئون جونگ کوک.....من کسه دیگه ای رو دوست دارم و عاشقشم فهمیدی ، همه حرفام دوروغ بودن تا ولم کنه و ازم متنفر بشه چون تا با منه درد و بلا پشتشه
داشت قدم به قدم نزدیکم میشد و منم قدم به قدم میرفتم عقب آروم با صدای بمش گفت : که منو نمیخوای... آره!...که کسه دیگه ای رو دوست داری آره..... اینقدر رفتم پشت که رسیدم به تخت پام بهش خورد ولی نیوفتادم روش بلند و محکم داد زدو گفت : آره ا/ت...اره ، خیلی از دادش ترسیدم و نشستم روی تخت که بهش چسبیده بودم اشکام رو نتونستم نگه دارم و سرازیر شدن دوباره داد زد و گفت : جوابم رو بده
حولم داد روی تخت خودشم روم خیمه زد با اعصبانیت گفت : من یه کاری میکنم که حتی نتونی به کسه دیگهای نگاه کنی...چه برسه بخوای دوسش داشته باشی
خیلی ترسیده بودم میخواد باهام چیکار کنه خدا کنه اون کاری که فکرش میکنم رو نکنه
( خب عزیزان من نمیتونم مثبت ۱۸ بنویسم خب حالا خودتون یه چیزی تصور کنید دیگه ولی یه چیزه واقعاً خشن )
از زبان کوک
حالش اصلا خوب نبود فکر کنم خیلی کنترلم رو از دست دادم
از زبان ا/ت
کاری باهام کرد که فکرشم نمیکردم باهام بکنه عوضی ازش متنفرم
خیلی درد داشتم نمیدونستم چیکار کنم واسه اولین بار همچین تجربهای داشتم کاش میمردم و همچین کاری نمیکردم
روی تخت دراز کشیده بود و بغلم کرده بود گفت : الان دیگه واقعا مال منی
میخواستم پسش بزنم اما هیچ زور و قدرتی نداشتم تا اینکار رو کنم فقط آروم همراه با گریه گفتم : ازت متنفرم...خیلی پشیمونم...خیلی زیاد گفت : اما من پشیمون نیستم از دیدنت و این کاری که باهات کردم
نفهمیدم کی خوابم برد
( صبح)
از زبان ا/ت
وقتی از خواب بیدار شدم روی تخت بودم اما اون عوضی پیشم نبود از درد نمیتونستم بشینم ملافه رو پیچیدم دوره خودمو بلند داد زدم و آجوما رو صدا کردم اومد گفت : ا/ت عزیزم داشتم گریه میکردم دستم و گرفت و بلندم کرد کمکم کرد برم اتاقم و برم حموم
از حموم در اومدم ولی بازم درد داشتم فقط هر لحظه بهش فحش میدادم با بیحال روبه آجوما کردم و گفتم : اون عوضی کجاست گفت : الانا دیگه میاد با کمکه آجوما رفتم روی تختم و دراز کشیدم آجوما رفت بیرون.
وقتی به دیشب فکر میکنم دیوونه میشم که چقدر درد کشیدم و اون هیچ توجهی نکرد
از زبان کوک
اومدم خونه همین که از در اومدم تو آجوما رو دیدم اومد جلوم و گفت : واقعاً که جونگ کوک برو بالا ببین چه بلایی سرش آوردی میدونی برای اولین بارش چقدر درد کشیده طوری که الانم از دردش داره زار زار بالا گریه میکنه ، من واقعا نمیدونستم قرار اینقدر درد داشته....
۱۱۰.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.