عشق اجباری مافیا پارت 9
جیمین:فکر کردی کر هستم ؟ باید ادبت کنم اینجوری نمیشه.
از موهای ا/ت میگیره و اونو میبره توی یه اتاق.
جیمین:تا اونجایی که من می دونم تو فوبیا سرواخ های تنگو داری؟(منحرف نشین )
ا/ت:تروخدا اینکارو نکننن هق هق(گریه کنان)
جیمین ا/ت رو میبره تو اتاق و به زیر دستش میگه وسیله های نیاز رو بیار.
جیمین:هر ضربه که شلاق می زنم رو میشماری چون بار آورده فقط ۵۰ تا...
ا/ت:تروخدا ارومممم هق هق اییی ۱ جیغغغغغ ۲ اههههههه۳ ............. ۵۰(صدای ضعیف ۵۰ رو میگه)
جیمین ا/ت رو میندازه تو یه انباری کوچولو و میره بیرون و درم قفل می کنه.
ا/ت ویو
خیلی درد داشتم مطمئن بودم که بدجور دارم خونریزی می کنم که جیمین منو توی یه جای خیلی تنگ و تاریک ول کرد و منم بخاطر فوبیام نفس تنگی گرفتم.
ا/ت: تروخدا ......اهههه(شما فک کن صدای نفس نفس زدنه)
کمکم کنید نمی تونم اهنههههه نفس بکشمممم هههههه
بادیگارد صدای ا/ت رو میشنوه و میره به جیمین بگه.
تق تق(مثلا صدای دره)
جیمین:بله
بادیگارد:خانم ا/ت نفس تنگی گرفتن و انگار واقعا در حال مرگن.
جیمین:همش لوس بازیه (پسرم عزیزم داره میمیرههه😂)
قبل از اینکه چیزیش بشه بیارش بیرون.
بادیگارد:چشم
ا/ت ویو
دیگه نمی تونستم تحمل کنم دیگه خیلی سخت بود نفس بکشم و یهو از حال رفتم.
بادیگارد ا/ت رو آورد بیرون ولی ا/ت از خونریزی و نفس تنگی از حال رفته بود .بادیگارد ا/ت رو میبره پیش جیمین .
بادیگارد:ارباب ایشون از حال رفتن چیکار کنم؟
جیمین:از حال رفته ؟(شوکه میشه) باید زنگ بزنم دکتر.
*دکتر میاد و ا/ت رو معاینه می کنه.
جیمین: حالش چطوره.؟
دکتر:خیلی خونریزی کرده ولی این کرمو رو زخماش بزنید بهتر میشه ...
جیمین:مرسی خداحافظ.
دکتر:فقط مراقب باشین من نمیدونم ولی احساس کرده در شکمشون یک توده است.
جیمین:اشتباه حس کردی. حالا هم کارتو کردی گمشوو.
ادامه دارد و.....
آیا می دانستید فحش دادند کار بسیار زشتی است؟😂
گایز گفتم بدونید جیمین و باباش مافیان چون یادم رفت توی داستان بگم الان گفتم.
#فیک #سناریو #وانشات
ساری اگه بد بودد.مایل به حمایت؟؟✨
از موهای ا/ت میگیره و اونو میبره توی یه اتاق.
جیمین:تا اونجایی که من می دونم تو فوبیا سرواخ های تنگو داری؟(منحرف نشین )
ا/ت:تروخدا اینکارو نکننن هق هق(گریه کنان)
جیمین ا/ت رو میبره تو اتاق و به زیر دستش میگه وسیله های نیاز رو بیار.
جیمین:هر ضربه که شلاق می زنم رو میشماری چون بار آورده فقط ۵۰ تا...
ا/ت:تروخدا ارومممم هق هق اییی ۱ جیغغغغغ ۲ اههههههه۳ ............. ۵۰(صدای ضعیف ۵۰ رو میگه)
جیمین ا/ت رو میندازه تو یه انباری کوچولو و میره بیرون و درم قفل می کنه.
ا/ت ویو
خیلی درد داشتم مطمئن بودم که بدجور دارم خونریزی می کنم که جیمین منو توی یه جای خیلی تنگ و تاریک ول کرد و منم بخاطر فوبیام نفس تنگی گرفتم.
ا/ت: تروخدا ......اهههه(شما فک کن صدای نفس نفس زدنه)
کمکم کنید نمی تونم اهنههههه نفس بکشمممم هههههه
بادیگارد صدای ا/ت رو میشنوه و میره به جیمین بگه.
تق تق(مثلا صدای دره)
جیمین:بله
بادیگارد:خانم ا/ت نفس تنگی گرفتن و انگار واقعا در حال مرگن.
جیمین:همش لوس بازیه (پسرم عزیزم داره میمیرههه😂)
قبل از اینکه چیزیش بشه بیارش بیرون.
بادیگارد:چشم
ا/ت ویو
دیگه نمی تونستم تحمل کنم دیگه خیلی سخت بود نفس بکشم و یهو از حال رفتم.
بادیگارد ا/ت رو آورد بیرون ولی ا/ت از خونریزی و نفس تنگی از حال رفته بود .بادیگارد ا/ت رو میبره پیش جیمین .
بادیگارد:ارباب ایشون از حال رفتن چیکار کنم؟
جیمین:از حال رفته ؟(شوکه میشه) باید زنگ بزنم دکتر.
*دکتر میاد و ا/ت رو معاینه می کنه.
جیمین: حالش چطوره.؟
دکتر:خیلی خونریزی کرده ولی این کرمو رو زخماش بزنید بهتر میشه ...
جیمین:مرسی خداحافظ.
دکتر:فقط مراقب باشین من نمیدونم ولی احساس کرده در شکمشون یک توده است.
جیمین:اشتباه حس کردی. حالا هم کارتو کردی گمشوو.
ادامه دارد و.....
آیا می دانستید فحش دادند کار بسیار زشتی است؟😂
گایز گفتم بدونید جیمین و باباش مافیان چون یادم رفت توی داستان بگم الان گفتم.
#فیک #سناریو #وانشات
ساری اگه بد بودد.مایل به حمایت؟؟✨
۶۰.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.