تو مال منی پارت 46
انجلا: مشکلی پیش اومده ؟
خانم ژوبرت: خیالت راحت شد؟ الان که برکنار شدم راحت شدی؟
آنجلا: چرا باید برای کسی که مادرم بود و برام مادری نکردی حسی داشته داشته باشم که حتی برای برکناریش ناراحت یا غمگین بشم؟ مگه تو نبودی که پدرم رو با سمی که تو غذاش رسخته بودی کشتی تا به عنوان نایبالسلطنه قدرت رو به دست بگیری؟(پوکر)
خانم ژوبرت:چ...چیی؟
انجلا:حرف اصلی تو بگو مامان!
خانم ژوبرت: خو..خوب ... باید کاری کنی که جیمین از تبعید من به المان بگذره!
آنجلا: که چی بمونی اینجا شورای مجلس رو بر علیه جیمین کنی؟(پوزخند)
خانم: ژوبرت :....
آنجلا: شاید تو منو نشناسی ولی من تو رو بیشتر از هر چیزی میشناسم قبل از این که حکمت رو از تبعید به اعدام عوض کنم اونم با مدرکی که تو قاتل پدر را تو بکش و برو(دارک)
&خانم ژوبرت از اتاق با اعصبانیت خارج شد و از قصر بیرون رفت آنجلا از اتاقش خارج شد و
آنجلا: مادرم از اتاقم با اعصبانیت رفت از اتاق خارج شدم به سمت سالون مهمون حرکت کردم همه اونجا جمع شده بودن دیدم رفته رفته داشت تار میشد و سر گیجه داشتم نمیدونم چم بود وقتی جلو در رسیدم دیگه دیدم رفت دستم رو برای نگاه داشتنم به سمت دیوار بردم ولی نتونستم دستم رو جایی بند کنم و همون جا دنیا برام تاریک شد...
ویو یونگی: با خسته گی تمام این هفته از فرانسه به انگلیس برگشتم بچه قرار شده بود ی جا جمع بشن وارد قصر شدم و به سمت سالون پذیرایی رفتم وقتی جلوی در رسیدم یکی رو دیدم که رو زمین دراز کشیده به طرف رفتم که دیدم آنجلاست دست و پامو گم کردم سریع به سمت در ها رفتن و باز کردم و رفتم داخل و
ویو تهیونگ: داشتیم درباره ویکتور با جیمین و کوک حرف میزدیم که یهو در های سالون باز شد یونگی رنگ به روخ نداشت داخل اومد و
یونگی: آنجلا... آنجلا از حال رفته
تهیونگ و جیمین : چی؟(تعجب)
جیغ*
&ناگهان با صدای جیغ کسی هر ۴ نفر بیرون رفتن جولیا بالا سر آنجلا دست به دهن شوکه وایساده بود تهیونگ و جیمین سریع به طرف آنجلا رفت کوک به سمت جولیا رفت و از شونه هاش گرفت شروع به تکون دادنش کرد تهیونگ نبض آنجلا رو چک کرد بعدش سریع براید بلند کرد و با راهنمایی جیمین به درمانگاه قصر حرکت کرد
نیم ساعت بعد
آنجلا: چشامو باز کردم که تهیونگ بالا سرم بود با دیدنم سریع دستمو گرفت و
تهیونگ: خوبی؟ چرا یهویی از حال رفتی نکنه غذا نمیخوری و ضعف میکنی ؟ جولیا هم گفته این هفته زیاد از خودت کار کشی...
انجلا: تهیونگا خوبم(خسته)
تهیونگ: باشه .. ولی بعدا باید دربارش باهم صحبت کنیم!
&با صدای در زدن و اجازه تهیونگ دکتر وارد میشه
دکتر: اولیاحضرت حالتون چطوره(خوشحال)
انجلا: کمی خستم!
دکتر: خسته گی تون عادیه ولی باید از این به بعد مراقب تغذیه و خوابتون باشید(خوشحال)
تهیونگ: اگه میشه چکاپی بشه !
دکتر: اتفاقا قبل از اومدن به اینجا با چکاپ هایی که پرستار انجام داده بود متوجه چیزی شدیم خبر خوبی دارم سرورم!
تهیونگ:متعجب هر دو بهم زل زدیم!
دکتر: ولیعهد کیم و اولیاحضرت تبریک میگم دارید صاحب فرزند میشید
تهیونگ و آنجلا:چیییی(شوکه)
دکتر: ....
خانم ژوبرت: خیالت راحت شد؟ الان که برکنار شدم راحت شدی؟
آنجلا: چرا باید برای کسی که مادرم بود و برام مادری نکردی حسی داشته داشته باشم که حتی برای برکناریش ناراحت یا غمگین بشم؟ مگه تو نبودی که پدرم رو با سمی که تو غذاش رسخته بودی کشتی تا به عنوان نایبالسلطنه قدرت رو به دست بگیری؟(پوکر)
خانم ژوبرت:چ...چیی؟
انجلا:حرف اصلی تو بگو مامان!
خانم ژوبرت: خو..خوب ... باید کاری کنی که جیمین از تبعید من به المان بگذره!
آنجلا: که چی بمونی اینجا شورای مجلس رو بر علیه جیمین کنی؟(پوزخند)
خانم: ژوبرت :....
آنجلا: شاید تو منو نشناسی ولی من تو رو بیشتر از هر چیزی میشناسم قبل از این که حکمت رو از تبعید به اعدام عوض کنم اونم با مدرکی که تو قاتل پدر را تو بکش و برو(دارک)
&خانم ژوبرت از اتاق با اعصبانیت خارج شد و از قصر بیرون رفت آنجلا از اتاقش خارج شد و
آنجلا: مادرم از اتاقم با اعصبانیت رفت از اتاق خارج شدم به سمت سالون مهمون حرکت کردم همه اونجا جمع شده بودن دیدم رفته رفته داشت تار میشد و سر گیجه داشتم نمیدونم چم بود وقتی جلو در رسیدم دیگه دیدم رفت دستم رو برای نگاه داشتنم به سمت دیوار بردم ولی نتونستم دستم رو جایی بند کنم و همون جا دنیا برام تاریک شد...
ویو یونگی: با خسته گی تمام این هفته از فرانسه به انگلیس برگشتم بچه قرار شده بود ی جا جمع بشن وارد قصر شدم و به سمت سالون پذیرایی رفتم وقتی جلوی در رسیدم یکی رو دیدم که رو زمین دراز کشیده به طرف رفتم که دیدم آنجلاست دست و پامو گم کردم سریع به سمت در ها رفتن و باز کردم و رفتم داخل و
ویو تهیونگ: داشتیم درباره ویکتور با جیمین و کوک حرف میزدیم که یهو در های سالون باز شد یونگی رنگ به روخ نداشت داخل اومد و
یونگی: آنجلا... آنجلا از حال رفته
تهیونگ و جیمین : چی؟(تعجب)
جیغ*
&ناگهان با صدای جیغ کسی هر ۴ نفر بیرون رفتن جولیا بالا سر آنجلا دست به دهن شوکه وایساده بود تهیونگ و جیمین سریع به طرف آنجلا رفت کوک به سمت جولیا رفت و از شونه هاش گرفت شروع به تکون دادنش کرد تهیونگ نبض آنجلا رو چک کرد بعدش سریع براید بلند کرد و با راهنمایی جیمین به درمانگاه قصر حرکت کرد
نیم ساعت بعد
آنجلا: چشامو باز کردم که تهیونگ بالا سرم بود با دیدنم سریع دستمو گرفت و
تهیونگ: خوبی؟ چرا یهویی از حال رفتی نکنه غذا نمیخوری و ضعف میکنی ؟ جولیا هم گفته این هفته زیاد از خودت کار کشی...
انجلا: تهیونگا خوبم(خسته)
تهیونگ: باشه .. ولی بعدا باید دربارش باهم صحبت کنیم!
&با صدای در زدن و اجازه تهیونگ دکتر وارد میشه
دکتر: اولیاحضرت حالتون چطوره(خوشحال)
انجلا: کمی خستم!
دکتر: خسته گی تون عادیه ولی باید از این به بعد مراقب تغذیه و خوابتون باشید(خوشحال)
تهیونگ: اگه میشه چکاپی بشه !
دکتر: اتفاقا قبل از اومدن به اینجا با چکاپ هایی که پرستار انجام داده بود متوجه چیزی شدیم خبر خوبی دارم سرورم!
تهیونگ:متعجب هر دو بهم زل زدیم!
دکتر: ولیعهد کیم و اولیاحضرت تبریک میگم دارید صاحب فرزند میشید
تهیونگ و آنجلا:چیییی(شوکه)
دکتر: ....
۴۸.۵k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.