عشق دردناک پا ت79
خندیدم و گفتم
ا.ت: یک ماهه ندیدمش
سونا : بیا دختر آخر شب رفع دلتنگی میکنی
ا.ت:سونا زشته
با هم وارد خونه شدیم و میز رو چیدیم
ا.ت: سونا .... امروز چرا انقدر دستپاچه شدی .
سونا:چیزی نیست
ا.ت: اما خیلی عجیب رفتار میکنی
سونا: ا.ت من.... راستش دیروز تست بارد*اری دادم
چشمام گشاد شد و گفتم
ا.ت: بارداری ؟
قطره اشک از چشمش پایین اومد و گفت
سونا:اره
خندیدم به سمتش رفتم و محکم بغلش کردم
سونا :من خیلی خوشحالم
خندیدم
ا.ت:تهیونگ میدونه ؟
سونا: اوه نه نگفتم هنوز
ا.ت:پس امشب سوپرایزش کن حتما خوشحال میشه
سونا: چند وقت پیش درباره بچه جدید حرف میزد بعد من باهاش مخالفت کردم
ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت:هر چی بشه من خوشحالیت برام مهمه
غذاها رو روی میز گذاشتیم
یول اومد داخل اشپزخونه و گفت
یول: من گشنمه
ا.ت:برو به بابا بگو بیاد
یول: به عمو جونم بگم
ا.ت: اره عزیزم
یول که رفت سونا با خنده گفت
سونا: وقتی به تهیونگ میگه عمو جون خون خونشو میخوره
خندیدم و گفتم
ا.ت: جونگکوک بهش یاد داده
جونگکوک : عجب بوهای خوبی
به سمتم اومد و کوتاه ل*بمو بو*سید
تهیونگ : من عمو جونت نیستم باشه..... بهم بگو تهیونگ
یول: نه.....عموجون
تهیونگ: تهیونگ
یول: عمو جون
تسلیم شد و سر و یول رو بو*سید و گذاشتش روی صندلی کودک بعد ووسوک رو روی صندلی نشوند
تهیونگ: تلافی عمو جون گفتنشو سرت در میارم
جونگکوک :این یه واقعیته تو عمو شی
تهیونگ: من انقدرام پیر نیستم میتونه فقط بگه تهیونگ
برای بچه ها غذا گذاشتم و نشستم
یول: ناراحت شدی ؟
تهیونگ:سرشو بلند کرد و با لبخند گفت
تهیونگ: نه
یول: مامان
ا.ت: بله عزیزم
یول: عمو جون ناراحته ؟
ا.ت: بهش بگو تهیونگ اینجوری بیشتر دوست داره
یول:ته ته
همه اروم خندیدیم
تهیونگ:.....
ا.ت: یک ماهه ندیدمش
سونا : بیا دختر آخر شب رفع دلتنگی میکنی
ا.ت:سونا زشته
با هم وارد خونه شدیم و میز رو چیدیم
ا.ت: سونا .... امروز چرا انقدر دستپاچه شدی .
سونا:چیزی نیست
ا.ت: اما خیلی عجیب رفتار میکنی
سونا: ا.ت من.... راستش دیروز تست بارد*اری دادم
چشمام گشاد شد و گفتم
ا.ت: بارداری ؟
قطره اشک از چشمش پایین اومد و گفت
سونا:اره
خندیدم به سمتش رفتم و محکم بغلش کردم
سونا :من خیلی خوشحالم
خندیدم
ا.ت:تهیونگ میدونه ؟
سونا: اوه نه نگفتم هنوز
ا.ت:پس امشب سوپرایزش کن حتما خوشحال میشه
سونا: چند وقت پیش درباره بچه جدید حرف میزد بعد من باهاش مخالفت کردم
ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت:هر چی بشه من خوشحالیت برام مهمه
غذاها رو روی میز گذاشتیم
یول اومد داخل اشپزخونه و گفت
یول: من گشنمه
ا.ت:برو به بابا بگو بیاد
یول: به عمو جونم بگم
ا.ت: اره عزیزم
یول که رفت سونا با خنده گفت
سونا: وقتی به تهیونگ میگه عمو جون خون خونشو میخوره
خندیدم و گفتم
ا.ت: جونگکوک بهش یاد داده
جونگکوک : عجب بوهای خوبی
به سمتم اومد و کوتاه ل*بمو بو*سید
تهیونگ : من عمو جونت نیستم باشه..... بهم بگو تهیونگ
یول: نه.....عموجون
تهیونگ: تهیونگ
یول: عمو جون
تسلیم شد و سر و یول رو بو*سید و گذاشتش روی صندلی کودک بعد ووسوک رو روی صندلی نشوند
تهیونگ: تلافی عمو جون گفتنشو سرت در میارم
جونگکوک :این یه واقعیته تو عمو شی
تهیونگ: من انقدرام پیر نیستم میتونه فقط بگه تهیونگ
برای بچه ها غذا گذاشتم و نشستم
یول: ناراحت شدی ؟
تهیونگ:سرشو بلند کرد و با لبخند گفت
تهیونگ: نه
یول: مامان
ا.ت: بله عزیزم
یول: عمو جون ناراحته ؟
ا.ت: بهش بگو تهیونگ اینجوری بیشتر دوست داره
یول:ته ته
همه اروم خندیدیم
تهیونگ:.....
۲۲.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.