گربه شاهزاده پارت ۶
* سه روز بعد
هویون ویو :
در حال غذا خوردن بودیم که مادر زبون باز کرد
👗 دختر دیگه ای رو پیدا کردیم
رنگ نگاه هوسوک تغییر کرد
🐿 چی؟ کی؟
👗 یکی از همون لیست پیدا کردم و باهاش حرف زدم دختر خوبیه فردا هم عروسی تونه
🐿 چی داری میگی مامان ؟ من حتی اون دختر رو نمیشناسم نمیدونم کدومه
👗 میخواستی زودتر تصمیم بگیری که من بهزحمت نیوفتم
یعنی چی ؟
🐼 مادر حالتون خوبه ؟ حداقل اسم دختر رو بگید
مادر نفس عمیقی کشید
👗 کیم این سوک
🐿 کیم این سوک ؟ کدوم هست اصن ؟
👗 امروز میبینیش
🐿 چرا بدون من این تصمیمات رو میگیری * زیر لبی
معلوم بود خیلی ناراحت شده
جالب اینجا بود بابا هم با تعجب مامان رو نگاه میکرد
مشخص بود تنهایی همه تصمیمات رو گرفته
* چند ساعت بعد
بالاخره اون دختر وارد شد
نسبتا زیبا بود
ازنگاه هوسوک میتونستم بفهمم تا حدودی ازش خوشش اومده ( این سوک 🐇 )
🐇 درود شاهزاده
🐿 سلام
به زور جلوی خندم رو گرفتم
هر دوتاشون هول شده بودن
🐼 من میرم شما حرف بزنید
رفتم بیرون و یک دل سیر خندیدم
🐼 وای خداا🤣🤣🤣🤣
* روز بعد
هوسوک ویو :
امروز دیگه جدی جدی عروسیم بود
برعکس چیزی که فکر میکردم مادر سلیقه خوبی داشت
چون اون دختر واقعا عالی بود
میترسیدم دوباره اتفاقی بیوفته
روی سقف اتاق این سوک یه سوراخ بود که از بالاش که اتاق هویون بود میتونستم ببینمش
رفتم توی اتاق هویون و از هنون سوراخ بهش نگاه کردم
خیلی زیبا شده بود
غرق نگاه کردن بهش بودم که متوجه شدمآگوست دی وارد اتاقش شده
این سوک با دیدنش ذوق کرد و رفت سمتش و نازش کرد
ولی آگوست دی کاری کرد که اصلا نمیتونستم باورش کنم !
انقدر به صورت و شکم این سوک چنگ زد و گازش گرفت که صورت و شکمش خونی شد
بعر پنجه هاش رو روی گردنش کشید
یعنی کسی که اون بلا رو سر چان می آورد یه گربه بود ؟
بدو بدو پایین رفتم که زود نجاتش بدم
اما وقتی رفتم ....
هویون ویو :
در حال غذا خوردن بودیم که مادر زبون باز کرد
👗 دختر دیگه ای رو پیدا کردیم
رنگ نگاه هوسوک تغییر کرد
🐿 چی؟ کی؟
👗 یکی از همون لیست پیدا کردم و باهاش حرف زدم دختر خوبیه فردا هم عروسی تونه
🐿 چی داری میگی مامان ؟ من حتی اون دختر رو نمیشناسم نمیدونم کدومه
👗 میخواستی زودتر تصمیم بگیری که من بهزحمت نیوفتم
یعنی چی ؟
🐼 مادر حالتون خوبه ؟ حداقل اسم دختر رو بگید
مادر نفس عمیقی کشید
👗 کیم این سوک
🐿 کیم این سوک ؟ کدوم هست اصن ؟
👗 امروز میبینیش
🐿 چرا بدون من این تصمیمات رو میگیری * زیر لبی
معلوم بود خیلی ناراحت شده
جالب اینجا بود بابا هم با تعجب مامان رو نگاه میکرد
مشخص بود تنهایی همه تصمیمات رو گرفته
* چند ساعت بعد
بالاخره اون دختر وارد شد
نسبتا زیبا بود
ازنگاه هوسوک میتونستم بفهمم تا حدودی ازش خوشش اومده ( این سوک 🐇 )
🐇 درود شاهزاده
🐿 سلام
به زور جلوی خندم رو گرفتم
هر دوتاشون هول شده بودن
🐼 من میرم شما حرف بزنید
رفتم بیرون و یک دل سیر خندیدم
🐼 وای خداا🤣🤣🤣🤣
* روز بعد
هوسوک ویو :
امروز دیگه جدی جدی عروسیم بود
برعکس چیزی که فکر میکردم مادر سلیقه خوبی داشت
چون اون دختر واقعا عالی بود
میترسیدم دوباره اتفاقی بیوفته
روی سقف اتاق این سوک یه سوراخ بود که از بالاش که اتاق هویون بود میتونستم ببینمش
رفتم توی اتاق هویون و از هنون سوراخ بهش نگاه کردم
خیلی زیبا شده بود
غرق نگاه کردن بهش بودم که متوجه شدمآگوست دی وارد اتاقش شده
این سوک با دیدنش ذوق کرد و رفت سمتش و نازش کرد
ولی آگوست دی کاری کرد که اصلا نمیتونستم باورش کنم !
انقدر به صورت و شکم این سوک چنگ زد و گازش گرفت که صورت و شکمش خونی شد
بعر پنجه هاش رو روی گردنش کشید
یعنی کسی که اون بلا رو سر چان می آورد یه گربه بود ؟
بدو بدو پایین رفتم که زود نجاتش بدم
اما وقتی رفتم ....
۷.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.