I am just your bodyguard (part-5-)
با شنیدن اسمش هوش از سرم پرید
+ ینی تو برادر جونگوکی؟
هانگوک : اره
+ نباید بهم میگفتی
هانگوک : چرا رنگت پریده ؟
+ ها نه هیچی
هانگوک : ببینم بی تی اس قراره دو ماه دیگه دیسبند شه تو برای کدوم بادیگارد شخصی هستی؟
+ جونگکوک
هانگوک : ها واقعا؟
سرشو انداخت پایین و یه نقطه تا معلوم خیره شد
+ ببینم ناراحت شدی؟
هانگوک : نه اصلا . خوشحالم مراقب برادرمی . ممنون
اما نگاهش اینو نمیگفت . نگاهش زار میزد که چرا منو رد کردی چرا بادیگارد شخصی جونگکوک شدی
بیخیال شدم و سرم انداختم پایین و با گوشیم ور رفتم
۲ ساعت بعد
نگاهم خورد به ساعت وای نه ساعت هشت شده . مثل برق از جام بلند شدم و دیدم هانگوک نیست . متوجه رفتنش نشده بودم و میدونستم ناراحته . وسایلم رو برداشتم و به سمت خونه رفتم. تو راه بودم که اعلانی به گوشیم اومد نگاش کردم دوباره از بیتیاس بود بازش کردم که زمان کنسرت رو اعلام کرده بودم
سه روز دیگس پس باید از الان وسایلامو جمع کنم
گوشی رو گذاشتم و بعد چند مین رسیدم خونه وارد خونه شدم و رفتم سمت اتاقم بازش کردم و رفتم سمت کمد و لباسام رو با تاب و شلوارک عوض کردم و چمدون خالی رو از زیر تخت آوردم بیرون و شروع کردم به گذاشتن لباسام توی اون . بعد چند مین سه تا چمدون پر شد و گذاشتمشون توی اتاقک کوچولویی که وسایل دیگم بودن
بعد از گذاشتم خودمو پرت کردم رو تخت و آینده ما معلوم فکر کردم ..... ینی اگه بفهمن آرمی ام اخراجم میکنن ؟.....اگه کوک ازدواج کنه و بچه دار شه من نمیتونم تحمل کنم چطوری آخه وقتی به زن و بچش داره محبت میکنه هم تو خونش زندگی کنم هم ازشون مراقبت کنم آخه چرااااااااااا
افکارم به زور چشمام رو بست و به روز منو خوابوند
صبح با صدای آلارم گوشیم شاد شنگول از جام پردیم و رفتم دستشویی و بعد یه صبحانه خوردم البته صبحانه هم که نمیشه گفت کیک و آبمیوه خوردم و با وسایلام از خونه زدم بیرون . خوشبختانه کمپانی تا خونم فقط یه ربع فاصله داشت و پیاده رفتم
+ ینی تو برادر جونگوکی؟
هانگوک : اره
+ نباید بهم میگفتی
هانگوک : چرا رنگت پریده ؟
+ ها نه هیچی
هانگوک : ببینم بی تی اس قراره دو ماه دیگه دیسبند شه تو برای کدوم بادیگارد شخصی هستی؟
+ جونگکوک
هانگوک : ها واقعا؟
سرشو انداخت پایین و یه نقطه تا معلوم خیره شد
+ ببینم ناراحت شدی؟
هانگوک : نه اصلا . خوشحالم مراقب برادرمی . ممنون
اما نگاهش اینو نمیگفت . نگاهش زار میزد که چرا منو رد کردی چرا بادیگارد شخصی جونگکوک شدی
بیخیال شدم و سرم انداختم پایین و با گوشیم ور رفتم
۲ ساعت بعد
نگاهم خورد به ساعت وای نه ساعت هشت شده . مثل برق از جام بلند شدم و دیدم هانگوک نیست . متوجه رفتنش نشده بودم و میدونستم ناراحته . وسایلم رو برداشتم و به سمت خونه رفتم. تو راه بودم که اعلانی به گوشیم اومد نگاش کردم دوباره از بیتیاس بود بازش کردم که زمان کنسرت رو اعلام کرده بودم
سه روز دیگس پس باید از الان وسایلامو جمع کنم
گوشی رو گذاشتم و بعد چند مین رسیدم خونه وارد خونه شدم و رفتم سمت اتاقم بازش کردم و رفتم سمت کمد و لباسام رو با تاب و شلوارک عوض کردم و چمدون خالی رو از زیر تخت آوردم بیرون و شروع کردم به گذاشتن لباسام توی اون . بعد چند مین سه تا چمدون پر شد و گذاشتمشون توی اتاقک کوچولویی که وسایل دیگم بودن
بعد از گذاشتم خودمو پرت کردم رو تخت و آینده ما معلوم فکر کردم ..... ینی اگه بفهمن آرمی ام اخراجم میکنن ؟.....اگه کوک ازدواج کنه و بچه دار شه من نمیتونم تحمل کنم چطوری آخه وقتی به زن و بچش داره محبت میکنه هم تو خونش زندگی کنم هم ازشون مراقبت کنم آخه چرااااااااااا
افکارم به زور چشمام رو بست و به روز منو خوابوند
صبح با صدای آلارم گوشیم شاد شنگول از جام پردیم و رفتم دستشویی و بعد یه صبحانه خوردم البته صبحانه هم که نمیشه گفت کیک و آبمیوه خوردم و با وسایلام از خونه زدم بیرون . خوشبختانه کمپانی تا خونم فقط یه ربع فاصله داشت و پیاده رفتم
۷.۲k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.