Part 35
Part 35
تهیونگ : قراره با مامان و بابام آشنات
با حرفای که تهیونگ زد ات حالت چهره اش عوض شد کمی تکون خورد و مکث کرد در فکر عمیقی فروع رفت
تهیونگ که متوجه سکوت عشقش شده بود نگاهی به چهر اش کرد یعنی چی باعث شده بود که نگاهش غمگین بشه
تهیونگ دست اش رو نوازش وار رویه گونه ات کشید
تهیونگ : چی باعث ناراحتی عشقه من شده
ات : هیچی نشده
تهیونگ ات رو بیشتر به خودش نزدیک کرد
تعیونگ : همیشه پیشتم
___________________________
بعد از اون شب همه چی به کل تغییر کرد مدتی گذشت
ات تویه خونه تهیونگ زندگی میکرد همه خیلی شاد بودن دیگه هیچی مانع بین عشقه اون دونفر نبود شوگا هم دیگه اخم هاشو کناره گذاشته بود
____________________________
همه رويه مبل تویه سالون نشسته بودن
یه شب پسرا تصميم گرفتن برن بیرون
جیمین : بریم بستنی فروشی
جونکوک: نه بریم کلوپ بیلیارد
تهیونگ : هرجای که عشقم گفت میریم
جیمین: اونی بریم بستنی فروشی
جونکوک: نه بریم کلوپ بیلیارد
ات : خوب اول بریم بستنی فروشی بعد بریم کلوپ بیلیارد
شوگا : این شد حرفه حق
تهیونگ : پس ات آماده شو که بریم
ات : باشه
ات به سمته اتاق رفت لباسه خوشگلی برداشت و پوشید
اسلاید 2 لباس و کفش ات
بعد از آماده شدن ات خواست از اتاق بره بیرون اما با صدای گوشیش سره جاش ایستاد ناشناس بود
جواب گوشیش رو داد
ات : الو ...سلام
/: سلام من مدیر برنامه تهیونگ شوگا جونکوک جیمین هستم میخواستم یچیزی بهتون بگم
ات : بفرمایید
/: من چند دفعه به تهیونگ گفتم که اونیکه مادرش رو تهدید کرده شما نیستی و دیگه لازم نیست تو خونش بمونید اما اون گوش نمیده میگه نمیخواد شما از خونش برید این،به ضررشه پس همین خوبه که خودتون برید
ات بعد از کمی مکث کردن جوابه شو داد
ات : باشه من تو اولین فرصت از خونه میرم
/: خیلی ممنونم اما نبود تهیونگ بفهمه که من به شما گفتم از خونش برید بعد غوغا به پا میکنه پس درمورد اینکه باهاتون حرف زدم بهش چیزی نگید
ات : باشه خیلاتون
بعد از قط کردن گوشی ات دلش کمی گرفت یعنی این همه مدت سر باره تهیونگ بود با خودش خیلی آروم زمزمه کرد
ات : دیگه کافیه باید برم
از اتاق رفت بیرون به سمته سالون رفت
پسرا آماده شده بودن همه منتظر ات بودن تهیونگ با دیدن رفت سمتش ک دستاشو تو دستاش قفل کرد تهیونگ : منتظر پرنسسم بودم که اونم اومد حالا بریم
جیمین : بریم بریم
از آپارتمان رفتن بیرون تهیونگ و ات تویه یه ماشین سوار شدن جیمین جوکوک شوگا هم تویه یه ماشین سوار شدن و به سمته بستنی فروشی رفتن .....
تهیونگ : قراره با مامان و بابام آشنات
با حرفای که تهیونگ زد ات حالت چهره اش عوض شد کمی تکون خورد و مکث کرد در فکر عمیقی فروع رفت
تهیونگ که متوجه سکوت عشقش شده بود نگاهی به چهر اش کرد یعنی چی باعث شده بود که نگاهش غمگین بشه
تهیونگ دست اش رو نوازش وار رویه گونه ات کشید
تهیونگ : چی باعث ناراحتی عشقه من شده
ات : هیچی نشده
تهیونگ ات رو بیشتر به خودش نزدیک کرد
تعیونگ : همیشه پیشتم
___________________________
بعد از اون شب همه چی به کل تغییر کرد مدتی گذشت
ات تویه خونه تهیونگ زندگی میکرد همه خیلی شاد بودن دیگه هیچی مانع بین عشقه اون دونفر نبود شوگا هم دیگه اخم هاشو کناره گذاشته بود
____________________________
همه رويه مبل تویه سالون نشسته بودن
یه شب پسرا تصميم گرفتن برن بیرون
جیمین : بریم بستنی فروشی
جونکوک: نه بریم کلوپ بیلیارد
تهیونگ : هرجای که عشقم گفت میریم
جیمین: اونی بریم بستنی فروشی
جونکوک: نه بریم کلوپ بیلیارد
ات : خوب اول بریم بستنی فروشی بعد بریم کلوپ بیلیارد
شوگا : این شد حرفه حق
تهیونگ : پس ات آماده شو که بریم
ات : باشه
ات به سمته اتاق رفت لباسه خوشگلی برداشت و پوشید
اسلاید 2 لباس و کفش ات
بعد از آماده شدن ات خواست از اتاق بره بیرون اما با صدای گوشیش سره جاش ایستاد ناشناس بود
جواب گوشیش رو داد
ات : الو ...سلام
/: سلام من مدیر برنامه تهیونگ شوگا جونکوک جیمین هستم میخواستم یچیزی بهتون بگم
ات : بفرمایید
/: من چند دفعه به تهیونگ گفتم که اونیکه مادرش رو تهدید کرده شما نیستی و دیگه لازم نیست تو خونش بمونید اما اون گوش نمیده میگه نمیخواد شما از خونش برید این،به ضررشه پس همین خوبه که خودتون برید
ات بعد از کمی مکث کردن جوابه شو داد
ات : باشه من تو اولین فرصت از خونه میرم
/: خیلی ممنونم اما نبود تهیونگ بفهمه که من به شما گفتم از خونش برید بعد غوغا به پا میکنه پس درمورد اینکه باهاتون حرف زدم بهش چیزی نگید
ات : باشه خیلاتون
بعد از قط کردن گوشی ات دلش کمی گرفت یعنی این همه مدت سر باره تهیونگ بود با خودش خیلی آروم زمزمه کرد
ات : دیگه کافیه باید برم
از اتاق رفت بیرون به سمته سالون رفت
پسرا آماده شده بودن همه منتظر ات بودن تهیونگ با دیدن رفت سمتش ک دستاشو تو دستاش قفل کرد تهیونگ : منتظر پرنسسم بودم که اونم اومد حالا بریم
جیمین : بریم بریم
از آپارتمان رفتن بیرون تهیونگ و ات تویه یه ماشین سوار شدن جیمین جوکوک شوگا هم تویه یه ماشین سوار شدن و به سمته بستنی فروشی رفتن .....
۱.۱k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.