پارت ۱۹ *My alpha*
بدون فکر گفتم و قطره اشکی از گوشه چشماش چکید اما با حرص پاکش کرد و سرشو به نشونهی باشه تکون داد..
"نه سولمین خواهش میکنم منو ببخش"
اینبار به سردی گفت
"باشه"
اب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم به بالاتنهی برهنه اش نگاه نکنم و به این فکر نکنم که هر چه سریع تر باید یه لباس بپوشه قبل اینکه من همینجا کارشو یه سره کنم.
"منو ببخش سولی من
میدونم نبخشیدی من نفهمیدم چه غلطی کردم فقط خیلی عصبی بودم که چرا ابرومو جلوی اعضای پک بردی.تو نمیتونی درک کنی من لعنتی یه الفا ام و نمیتونم تحمل کنم همهی اعضای پکم بفهمن جفتم من رو نمیخواد..من میخوامت سولمین تو الان درد داری و منم دارم درد میکشم.من از سرکشیات عصبی شدم اما الان که این حالت سردتو دیدم حاظرم رفتارای قبلیتو تحمل کنم اما اینقدر سرد نباشی.بفهم سولمین من الفام و غرورم خیلی برام مهمه و توی مثل بقیه امگاها نیستی و منو نمیخوای.الهه مارو جفت کرده و تو منو نمیخوای واسه چی؟چرا به دوستات گفتی جفتت یه پیرمرده؟منو نگاه کن سولمین....من پیرم؟چرا منو نمیخوای؟مگه اون دوست پسر عوضیت چی داره؟من الفای یه پکم و میتونم یه الفای همه چی تموم برات باشم فقط باهام راه بیا..من همون سولمین سرکش رو میخوام خیلی بهتر از این سولمین سرده"
پشت سر هم گفتم وبعد از اینکه جوابی نگرفتم هوفی کشیدم و با ناراحتی لیوان رو روی میز گذاشتم و قبل از اینکه از اتاق خارج شم گفتم.
"اگه احتیاج داشتی از کاهنده استفاده کن"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
*داستان از نگاه سولمین
نمیتونم بگم حرفاش روم اثر نذاشت.ولی نتونستم جوابی بدم و فقط بهش زل زدم.حالت ناراحتی داشت و از اتاق بیرون رفت.
بعد از بیرون رفتنش جویا با حرص سرم داد زد
"تو دیوانه ای سولمینچرا باهاش اینطوری رفتار کردی"
چشم غره ای زدم و به سردی گفتم
"نمیبینی چه بلایی سرم اورد؟"
"تو نمیفهمی که اینقدر از دستش فرار میکنی.اون کجاش شبیه پیراست؟"
حرصم گرفت.چرا جویا باید از اون دفاع کنه؟
"بست کن جویا تا وقتی اون هست اینقدر ساکتی بعد سر من داد میزنی؟"
دهنشو با غذا پر کرد و چند ثانیه طول کشید تا حرف بزنه...من خندم گرفته وقتی با این حالت دیدمش
"من جای تو بودم مثل یه امگای معصوم جلوش رفتار میکردم.تو نمیفهمی؟اون الفای پکه.تازه خیلی ام جذابه!اینقدرم سر سنش شلوغ نکن.اون شاید فقط ده سال ازت بزرگ تر باشه.فکر کن میتونی یه بیبی خوب باشی واسش "
"نه سولمین خواهش میکنم منو ببخش"
اینبار به سردی گفت
"باشه"
اب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم به بالاتنهی برهنه اش نگاه نکنم و به این فکر نکنم که هر چه سریع تر باید یه لباس بپوشه قبل اینکه من همینجا کارشو یه سره کنم.
"منو ببخش سولی من
میدونم نبخشیدی من نفهمیدم چه غلطی کردم فقط خیلی عصبی بودم که چرا ابرومو جلوی اعضای پک بردی.تو نمیتونی درک کنی من لعنتی یه الفا ام و نمیتونم تحمل کنم همهی اعضای پکم بفهمن جفتم من رو نمیخواد..من میخوامت سولمین تو الان درد داری و منم دارم درد میکشم.من از سرکشیات عصبی شدم اما الان که این حالت سردتو دیدم حاظرم رفتارای قبلیتو تحمل کنم اما اینقدر سرد نباشی.بفهم سولمین من الفام و غرورم خیلی برام مهمه و توی مثل بقیه امگاها نیستی و منو نمیخوای.الهه مارو جفت کرده و تو منو نمیخوای واسه چی؟چرا به دوستات گفتی جفتت یه پیرمرده؟منو نگاه کن سولمین....من پیرم؟چرا منو نمیخوای؟مگه اون دوست پسر عوضیت چی داره؟من الفای یه پکم و میتونم یه الفای همه چی تموم برات باشم فقط باهام راه بیا..من همون سولمین سرکش رو میخوام خیلی بهتر از این سولمین سرده"
پشت سر هم گفتم وبعد از اینکه جوابی نگرفتم هوفی کشیدم و با ناراحتی لیوان رو روی میز گذاشتم و قبل از اینکه از اتاق خارج شم گفتم.
"اگه احتیاج داشتی از کاهنده استفاده کن"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
*داستان از نگاه سولمین
نمیتونم بگم حرفاش روم اثر نذاشت.ولی نتونستم جوابی بدم و فقط بهش زل زدم.حالت ناراحتی داشت و از اتاق بیرون رفت.
بعد از بیرون رفتنش جویا با حرص سرم داد زد
"تو دیوانه ای سولمینچرا باهاش اینطوری رفتار کردی"
چشم غره ای زدم و به سردی گفتم
"نمیبینی چه بلایی سرم اورد؟"
"تو نمیفهمی که اینقدر از دستش فرار میکنی.اون کجاش شبیه پیراست؟"
حرصم گرفت.چرا جویا باید از اون دفاع کنه؟
"بست کن جویا تا وقتی اون هست اینقدر ساکتی بعد سر من داد میزنی؟"
دهنشو با غذا پر کرد و چند ثانیه طول کشید تا حرف بزنه...من خندم گرفته وقتی با این حالت دیدمش
"من جای تو بودم مثل یه امگای معصوم جلوش رفتار میکردم.تو نمیفهمی؟اون الفای پکه.تازه خیلی ام جذابه!اینقدرم سر سنش شلوغ نکن.اون شاید فقط ده سال ازت بزرگ تر باشه.فکر کن میتونی یه بیبی خوب باشی واسش "
۵۱.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.