جیمین : ببین سوهو میخواد امشب به خونت بیاد و یه جوری به ک
جیمین : ببین سوهو میخواد امشب به خونت بیاد و یه جوری به کشتنت بده پس مواضب خدمتکارا و اجوما و محافظ ها باش اوکی؟
و هرچی گفت و سعی کن قبول نکنی
جونگکوک : الان دو تا چیز پیش میاد جیمی خوب نگاه کن اولن که اونا باید از من مواظبت کنن دومن یعنی چی که سعی کن؟
جیمین : دوتا چیز یک حالا اینا وظیفه ی تو شده و دو هم اینکه اخه هر پیشنهادی که به تو میشه رو تو قبول میکنی
جونگکوک: جیمین میام با دمپایی تو دهنت میزنم
جیمین: قبل از اینکه بخوره تو دهن من رفته تو ....
جونگکوک : خیلی بی نام و نشانی بی نام و نشان اصن برو حال ندارم
جیمین : به درک بای
جونگ کوک : ک*صخل بای
ویو می هی
صبح برای اولین بار ساعت ۶ ماشدم بابا لامصب من ۸ به زور از خواب پا میشم عههههه
با کلی زجر و اینا لباس پوشیدم و رفتم پایین و به کارا پرداختم که دیدم ساعت ۷ شد و باید صبحونه درست میکردیم واسش نمیدونم چرا این مردک انقدر رو مغزمه
حالا ولش کُ
اجوما : کی میره ارباب و بیدار کنه واسه صبحونه؟
همه : ....
اجوما : می هی تو برو
می هی : من چراااا؟
اجوما : خب تو تازه کاری باید یاد بگیری با من بحث نکن برو
می هی : هعی اوکی😪
با زجررررر یعنی زجرررر رفتم در اتاق اربابببب و خواستم بیدارش کنم که دیدم اقا بیداره داره گوشی بازی میکنه میخواستم بزنم تو دهن خودم😊
ولی خودمو نگهداشتم و بهش گفتم...
می هی : عه ارباب شما بیدارید خواهش میکنم بیاید برای صبحانه
جونگکوک : هوم خوبه احترام میزاری قبلا جای دیگه ای کار میکردی؟
می هی : اخه به توچه لاشخور(توی مغزش)
می هی : نه ارباب من جای دیگه ای کار نمیکردم گاهی اقاتی واسه رفیقم که تو کافه بود کار میکردم
جونگکوک: اها اوکی برو لباس عوض کنم میام
می هی : چشم
رفتم و پایین بلاخره راحت شدم
ساعت ۷ شب
ویو جونگکوک
تو اتاق داشتم واسه خودم کتاب میخوندم که صدای درو شنیدم
جونگکوک : بیا تو
... : ارباب ارباب سو هو اومده
جونگکوک : اها حله برو
پس بلاخره اومد...
و هرچی گفت و سعی کن قبول نکنی
جونگکوک : الان دو تا چیز پیش میاد جیمی خوب نگاه کن اولن که اونا باید از من مواظبت کنن دومن یعنی چی که سعی کن؟
جیمین : دوتا چیز یک حالا اینا وظیفه ی تو شده و دو هم اینکه اخه هر پیشنهادی که به تو میشه رو تو قبول میکنی
جونگکوک: جیمین میام با دمپایی تو دهنت میزنم
جیمین: قبل از اینکه بخوره تو دهن من رفته تو ....
جونگکوک : خیلی بی نام و نشانی بی نام و نشان اصن برو حال ندارم
جیمین : به درک بای
جونگ کوک : ک*صخل بای
ویو می هی
صبح برای اولین بار ساعت ۶ ماشدم بابا لامصب من ۸ به زور از خواب پا میشم عههههه
با کلی زجر و اینا لباس پوشیدم و رفتم پایین و به کارا پرداختم که دیدم ساعت ۷ شد و باید صبحونه درست میکردیم واسش نمیدونم چرا این مردک انقدر رو مغزمه
حالا ولش کُ
اجوما : کی میره ارباب و بیدار کنه واسه صبحونه؟
همه : ....
اجوما : می هی تو برو
می هی : من چراااا؟
اجوما : خب تو تازه کاری باید یاد بگیری با من بحث نکن برو
می هی : هعی اوکی😪
با زجررررر یعنی زجرررر رفتم در اتاق اربابببب و خواستم بیدارش کنم که دیدم اقا بیداره داره گوشی بازی میکنه میخواستم بزنم تو دهن خودم😊
ولی خودمو نگهداشتم و بهش گفتم...
می هی : عه ارباب شما بیدارید خواهش میکنم بیاید برای صبحانه
جونگکوک : هوم خوبه احترام میزاری قبلا جای دیگه ای کار میکردی؟
می هی : اخه به توچه لاشخور(توی مغزش)
می هی : نه ارباب من جای دیگه ای کار نمیکردم گاهی اقاتی واسه رفیقم که تو کافه بود کار میکردم
جونگکوک: اها اوکی برو لباس عوض کنم میام
می هی : چشم
رفتم و پایین بلاخره راحت شدم
ساعت ۷ شب
ویو جونگکوک
تو اتاق داشتم واسه خودم کتاب میخوندم که صدای درو شنیدم
جونگکوک : بیا تو
... : ارباب ارباب سو هو اومده
جونگکوک : اها حله برو
پس بلاخره اومد...
۴.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.