پارت ۱۶ (۱)
- چویا. دلت میخواد بریم یکم خرید کنیم؟
+ ها؟ واقعا میتونیم بریم؟
- اره. از اونجایی که دو هفته دیگه برمیگردی بهتره یه چیزی از اینجا با خودت ببری.
+ هونتنی؟ اریگادو. ^^ (واقعا؟ ممنون.)
- بیا بریم اجازه بگیریم اول بعد.
+ های.
__در اتاق موسیقی (اسم دیگه ای به ذهنم نرسید.😅)
کیرارا و آکیو با هم دیگه نشستن و دارن چای و شیرینی میخورن.
- مادر. اگه مشکلی نیست میخواستم با چویا یه سر به مرکز خرید بزنم.
~ هوم. خب باشه ولی بعد از تموم شدن کارتون سریع برگردید.
-+ های.
*گذر زمان*شب
[چویا]
امروز خیلی خوش گذشت. با دازای کلی خرید کردیم.اول یه لباس سیاه و سفید و قرمز، بعد یه جفت کفش ست با لباسم، یه جفت لباس راحتی، بعد یه عروسک خرگوش و کیوت گرفتیم.(شما هم یاد کیوکا افتادین یا فقط من افتادم؟) دازای هم یه گردنبند قشنگ گرفت ولی نگفت چرا. الان هم منتظرم تا دازای با کرپ برگرده و بعد از خوردنش بریم خونه.
# سلام چویا-کون.
+ تو چرا اینجایی؟
# برای هشدار! بهتره سریع تر قرص هاتو بخوری. من رفتم.
+ صبر کن چی؟...
چویا یهو حالش بد میشه و بیهوش میشه.
- چویااااااا...
*گذر زمان*نصف شب
[نویسنده]
- چویااا... چویااا .
دازای با لحنی که نشون دهنده اینه که نگرانه داد میزنه و دست چویا رو تو دستاش گرفته.
+ د...دا..زای؟ (با بیحالی تمام) درد ... دارم.
دازای چویا رو بغل میکنه و تو گوشش نجوا میکنه: نگران نباش، اتفاقی برات نمیافته. من مواظبتم.
دازای با نگرانی تمام از پیش چویا میاد کنار و بقیه می رن پیشش.
دازای همونجا وایستاده و داره کامی و کیرارا و آکیو رو میبینن که چطور نگرانی از صورتشون موج میزند که یهو با برخورد دست جان به صورتش به خودش میاد و بدون اینکه چیزی بگه دوباره بقیه رو نگاه میکنه که جان هم بهشون پیوسته.
چویا داشت تو تب میسوخت و درد شدیدی داشت. دازای عصبی بود و چون نمیخواست چویا نگران بشه فقط دستاش رو مشت کرد و رفت بیرون تو حیاط قصر.
کمی بعد کامی میاد پیش دازای.
√ چویا اصرار داره که تو مراقبش باشی. حالا برو پیشش.
دازای کمی بعد باند میشه و با همون قیافه پوکر و بی احساسش میره پیش چویا.
+ ها؟ واقعا میتونیم بریم؟
- اره. از اونجایی که دو هفته دیگه برمیگردی بهتره یه چیزی از اینجا با خودت ببری.
+ هونتنی؟ اریگادو. ^^ (واقعا؟ ممنون.)
- بیا بریم اجازه بگیریم اول بعد.
+ های.
__در اتاق موسیقی (اسم دیگه ای به ذهنم نرسید.😅)
کیرارا و آکیو با هم دیگه نشستن و دارن چای و شیرینی میخورن.
- مادر. اگه مشکلی نیست میخواستم با چویا یه سر به مرکز خرید بزنم.
~ هوم. خب باشه ولی بعد از تموم شدن کارتون سریع برگردید.
-+ های.
*گذر زمان*شب
[چویا]
امروز خیلی خوش گذشت. با دازای کلی خرید کردیم.اول یه لباس سیاه و سفید و قرمز، بعد یه جفت کفش ست با لباسم، یه جفت لباس راحتی، بعد یه عروسک خرگوش و کیوت گرفتیم.(شما هم یاد کیوکا افتادین یا فقط من افتادم؟) دازای هم یه گردنبند قشنگ گرفت ولی نگفت چرا. الان هم منتظرم تا دازای با کرپ برگرده و بعد از خوردنش بریم خونه.
# سلام چویا-کون.
+ تو چرا اینجایی؟
# برای هشدار! بهتره سریع تر قرص هاتو بخوری. من رفتم.
+ صبر کن چی؟...
چویا یهو حالش بد میشه و بیهوش میشه.
- چویااااااا...
*گذر زمان*نصف شب
[نویسنده]
- چویااا... چویااا .
دازای با لحنی که نشون دهنده اینه که نگرانه داد میزنه و دست چویا رو تو دستاش گرفته.
+ د...دا..زای؟ (با بیحالی تمام) درد ... دارم.
دازای چویا رو بغل میکنه و تو گوشش نجوا میکنه: نگران نباش، اتفاقی برات نمیافته. من مواظبتم.
دازای با نگرانی تمام از پیش چویا میاد کنار و بقیه می رن پیشش.
دازای همونجا وایستاده و داره کامی و کیرارا و آکیو رو میبینن که چطور نگرانی از صورتشون موج میزند که یهو با برخورد دست جان به صورتش به خودش میاد و بدون اینکه چیزی بگه دوباره بقیه رو نگاه میکنه که جان هم بهشون پیوسته.
چویا داشت تو تب میسوخت و درد شدیدی داشت. دازای عصبی بود و چون نمیخواست چویا نگران بشه فقط دستاش رو مشت کرد و رفت بیرون تو حیاط قصر.
کمی بعد کامی میاد پیش دازای.
√ چویا اصرار داره که تو مراقبش باشی. حالا برو پیشش.
دازای کمی بعد باند میشه و با همون قیافه پوکر و بی احساسش میره پیش چویا.
۵.۵k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.