عاشق روانی { پارت ۲۴}
عاشق روانی { پارت ۲۴}
که یکدفعه...
رسیدیم به یه جنگل که به جای درخت قارچ های بزرگه قرمز سفید داخلش بود . در حال بارید بارون هم بود . رفتیم زیره یه قارچ تا خیس نشیم یونگی آگوست دی رو گذاشت زمین . همه خیسه آب بودن
یونگی : آگوست دی اگه هنوز هوشیاری چشاتو باز کن
دی : .........
یونگی : ا...آگوست دی چشاتو باز کن ( با چشای پر اشک )
شینوبو : نه نه نه این واقعیت نداره آگوست دی نمرده نمیشه نمیشه نهههه ( داد و گریه )
بارون شدت گرفت
ا/ت شینوبو رو بغل کرد
شینوبو تو بغل ا/ت گریه میکرد و داد میزد
همه ناامید شده بودن . دیگه هیچ امیدی تو دلشون نبود .
کوک : من دیگه امیدی ندارم . بدون آگوست دی انگار هیچی ارزش نداره . ( اشکاش سرازیر شد )
اگوست دی چشاشو باز کرد
دی : آهای.....بچه ننه ی نق نقو من که هنوز نمردم . با تو بودم کوک
کوک محکم آگوست رو بغل کرد
دی : آیییی هنوز سرم درد میکنه هاااا
شینوبو کوک رو پرت کرد کنار
محکم آگوست رو بغل کرد و شروع به گریه کرد
شینوبو : خیلی عوضی هستیییی داشتم سکته میکردممممم
دی : آااااا شینوبو
یکدفعه شینوبو به خودش اومد . لپاش سرخ شد
شینوبو : چیزه ولش کن . بیاید به راهمون ادامه بدیم 😅
اول سرمو باند پیچی کرد و به راهمون ادامه دادیم . تا اینکه رسیدیم به یه کلبه ی کوچیک و قشنگ
جین : اینجاست خونه ی جادوگره زیبایی همینجاست
همه وارد اونجا شدن . اول یه جای تاریک بود
ولی بعدش جین دست زد و همه جا روشن شد و برق میزد .
جین : به خونه ی جادوگره زیبایی خوش اومدید
یکدفعه ......
که یکدفعه...
رسیدیم به یه جنگل که به جای درخت قارچ های بزرگه قرمز سفید داخلش بود . در حال بارید بارون هم بود . رفتیم زیره یه قارچ تا خیس نشیم یونگی آگوست دی رو گذاشت زمین . همه خیسه آب بودن
یونگی : آگوست دی اگه هنوز هوشیاری چشاتو باز کن
دی : .........
یونگی : ا...آگوست دی چشاتو باز کن ( با چشای پر اشک )
شینوبو : نه نه نه این واقعیت نداره آگوست دی نمرده نمیشه نمیشه نهههه ( داد و گریه )
بارون شدت گرفت
ا/ت شینوبو رو بغل کرد
شینوبو تو بغل ا/ت گریه میکرد و داد میزد
همه ناامید شده بودن . دیگه هیچ امیدی تو دلشون نبود .
کوک : من دیگه امیدی ندارم . بدون آگوست دی انگار هیچی ارزش نداره . ( اشکاش سرازیر شد )
اگوست دی چشاشو باز کرد
دی : آهای.....بچه ننه ی نق نقو من که هنوز نمردم . با تو بودم کوک
کوک محکم آگوست رو بغل کرد
دی : آیییی هنوز سرم درد میکنه هاااا
شینوبو کوک رو پرت کرد کنار
محکم آگوست رو بغل کرد و شروع به گریه کرد
شینوبو : خیلی عوضی هستیییی داشتم سکته میکردممممم
دی : آااااا شینوبو
یکدفعه شینوبو به خودش اومد . لپاش سرخ شد
شینوبو : چیزه ولش کن . بیاید به راهمون ادامه بدیم 😅
اول سرمو باند پیچی کرد و به راهمون ادامه دادیم . تا اینکه رسیدیم به یه کلبه ی کوچیک و قشنگ
جین : اینجاست خونه ی جادوگره زیبایی همینجاست
همه وارد اونجا شدن . اول یه جای تاریک بود
ولی بعدش جین دست زد و همه جا روشن شد و برق میزد .
جین : به خونه ی جادوگره زیبایی خوش اومدید
یکدفعه ......
۲.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.