تولد آلفا p¹²
تولد آلفا ♤° p¹²
ویو یون کیونگ
امروز یکم دیر تر رفتم سرکار چون واقعا خسته بودم، تا اینکه رفتم توی اتاقم یکی از پرستار ها اومد داخل..
پرستار: خانم کیم یون ببخشید که نرسیده اومدم ولی..اینا جواب آزمایش های چکاب هستن
یون: اوووو..چقدر هوبرشددکه آووردی..ممنون بده ببنیم..
پرستار: بفرمایید خانم!
یون: ممنونم ...میتونید برید
پرستار: بله چشم..
بعد از اینکه رفتم پرستار جواب چکاب هارو داد سریع جواب چکاب کوک و برداشتم...و بعد از یه چیزی سریع آتیش کردم به سمت خونشون
ویو کوک
توی خونه داشتم شیرموز میخوروم که زنگ در خورد.
کوک: تهیونگ در.
تهیونگ: الان...عه سلام خواهر گرامی یادی از ما کردی
یون: الان وقت ندارم ته، کوک کجاس؟
تهیونگ: توی حال
یون: خیلی خب مرسی!....کوک، کوککککک
کوک: عه سلام یون چه خبرا؟
یون: بلند نشو ..بلند نشو..فقط اینکه جواب چکاب اومده
تهیونگ: خوببببب!!!
یون: بیا تا بگم..
تهیونگ چای ریخت و اومد نشست روی مبل و هردوشون نظر این بودن که بگم داخل چکاب چی بود.
کوک: یون جون به لبم کردی بگو چی چیشده دیگه.
یون: کوک تو باید زایمان توی آب کنی!
کوک: الان؟!
یون: نه چهار ماه دیگه ....
تهیونگ: چرا حالا توی آب؟
یون: برای اینکه کوک برای اولین بار باردار شده این یک، دوم هم اینکه چون سه قلو هستن نمیتونه اینقدر درد و تحمل کنه..ممکنه که یه بیست سی درصدی درد رو کاهش بده.
تهیونگ: آها...کوک تو خودت مشکلی نداری؟
کوک: چی؟.. نه ، نه من مشکلی ندارم...
یون: چرا ناراحتی؟
کوک: با منی؟
یون: اوهوم...
کوک: میترسم اتفاقی برای بچه ها یا خودم بیوفته...
یون: نترس...بیین من بهت قول میدم که هیچ اتفاقی برای خودت و بچه هات نمیافته...ولی قولی بابات کاهش درد نمیدم..اوکی (راستی...بهت قول میدم سخت نیس. لاقل برای تو ....)
کوک: واقعا قول میدی هیچ اتفاقی نیوفته..
یون: البته ...تازه دکتر زایمانتم خودمم به کمک جیمین. چطوره؟ هان ؟
کوک: واقعا..ممنونننننن
یون: خوب باشه...من باید برم...ته مراقب کوک باشیا
تهیونگ: خیلی خب باشه.
یون: کوک اگر چیزی خواستی بهم زنگ بزن خودم برات میگیرم این تهیونگ و ولش کن ..هرچی شیرین ترشی. هرچییییی
کوک: خیلی خوب باشه..فعلا
یون: بایییی
تهیونگ همچنان: 😑😑
***
ویو یون کیونگ
امروز یکم دیر تر رفتم سرکار چون واقعا خسته بودم، تا اینکه رفتم توی اتاقم یکی از پرستار ها اومد داخل..
پرستار: خانم کیم یون ببخشید که نرسیده اومدم ولی..اینا جواب آزمایش های چکاب هستن
یون: اوووو..چقدر هوبرشددکه آووردی..ممنون بده ببنیم..
پرستار: بفرمایید خانم!
یون: ممنونم ...میتونید برید
پرستار: بله چشم..
بعد از اینکه رفتم پرستار جواب چکاب هارو داد سریع جواب چکاب کوک و برداشتم...و بعد از یه چیزی سریع آتیش کردم به سمت خونشون
ویو کوک
توی خونه داشتم شیرموز میخوروم که زنگ در خورد.
کوک: تهیونگ در.
تهیونگ: الان...عه سلام خواهر گرامی یادی از ما کردی
یون: الان وقت ندارم ته، کوک کجاس؟
تهیونگ: توی حال
یون: خیلی خب مرسی!....کوک، کوککککک
کوک: عه سلام یون چه خبرا؟
یون: بلند نشو ..بلند نشو..فقط اینکه جواب چکاب اومده
تهیونگ: خوببببب!!!
یون: بیا تا بگم..
تهیونگ چای ریخت و اومد نشست روی مبل و هردوشون نظر این بودن که بگم داخل چکاب چی بود.
کوک: یون جون به لبم کردی بگو چی چیشده دیگه.
یون: کوک تو باید زایمان توی آب کنی!
کوک: الان؟!
یون: نه چهار ماه دیگه ....
تهیونگ: چرا حالا توی آب؟
یون: برای اینکه کوک برای اولین بار باردار شده این یک، دوم هم اینکه چون سه قلو هستن نمیتونه اینقدر درد و تحمل کنه..ممکنه که یه بیست سی درصدی درد رو کاهش بده.
تهیونگ: آها...کوک تو خودت مشکلی نداری؟
کوک: چی؟.. نه ، نه من مشکلی ندارم...
یون: چرا ناراحتی؟
کوک: با منی؟
یون: اوهوم...
کوک: میترسم اتفاقی برای بچه ها یا خودم بیوفته...
یون: نترس...بیین من بهت قول میدم که هیچ اتفاقی برای خودت و بچه هات نمیافته...ولی قولی بابات کاهش درد نمیدم..اوکی (راستی...بهت قول میدم سخت نیس. لاقل برای تو ....)
کوک: واقعا قول میدی هیچ اتفاقی نیوفته..
یون: البته ...تازه دکتر زایمانتم خودمم به کمک جیمین. چطوره؟ هان ؟
کوک: واقعا..ممنونننننن
یون: خوب باشه...من باید برم...ته مراقب کوک باشیا
تهیونگ: خیلی خب باشه.
یون: کوک اگر چیزی خواستی بهم زنگ بزن خودم برات میگیرم این تهیونگ و ولش کن ..هرچی شیرین ترشی. هرچییییی
کوک: خیلی خوب باشه..فعلا
یون: بایییی
تهیونگ همچنان: 😑😑
***
۵.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.