پارت دوازدهم عشق ویژه
کوک : خب حالا قربان آماده تخریب دشمن هستید ؟
ا،ت : تقریبا اره
کوک: یک بار دیگه مرور میکنیم
شروع کرد به گفتن نقشه تنها راهی که میتونستی از اون مخمصه نجات پیدا کنی مرگ هیونگ و آدم هاش بود
ا،ت: من آماده ام خیلی وقته این لباس هارو نپوشیدم
کوک : یاد روز اولی افتادم که اومدی به اتاقمون
ا،ت : کاش هیچوقت پام به اون اتاق باز نمیشد
تهیونگ : تو نبودی یه نفر دیگه اونا که بلاخره کارشون رو انجام میدادن
ا،ت : بلاخره انجام میدادن اره درسته
تهیونگ : آروم باش دختر بریم خونه وقتشه کارت رو شروع کنی
در ظاهر همه چیزبرگشت بحالت قبل تو خدمتکار بودی و کوک اربابت و هیچ حسی بینتون رد و بدل نمیشد
یک هفته بعد :
آروم جلو رفتی دستات رو مشت کردی و در زدی
کوک : بیا داخل
در رو باز کردی و مثل همیشه مشغول بازی کردن بودن
غذا رو روی میز گذاشتی و راهت رو گرفتی که بری عادت کرده بودی که قبل از رفتن کوک صدات کنه اما این بار هیچ صدایی نشنیدی راهت رو گرفتی و با بغض از اتاق رفتی بیرون
یونا : دختر تو حالت خوبه ؟
ا،ت : هوم چطور ؟
یونا : از بغضی کهکردی مشخصه
ا،ت : خیلی دوست داری ناراحتم کنی ها ؟
یونا : من غلط کردم خسته نباشید خانم جئون
(امیدوارم فهمیده باشین )
ا،ت : خفه شو یونااااا
هیونگ قرار داشتی همه چیز رو با خودت مرور کردی و رفتی سراغ اربابت تا ازش اجازه بگیری
کوک : با این حال میخوای بری سر قرار ؟ اینجوری که همه چیز لو میره
ا،ت: آقا من خیلی میترسم دست خودم نیست فقط استرس دارم
اشک تو چشمت جمع بود نمیتونستی جلوش رو بگیری
کوک: چی شده ا.ت ؟
ا،ت : چیزی نیست من هر وقت استرس میگیرم گریه ام میگیره از بچگی اینطور بود ببخشید آقا
کوک : سرت رو بیار بالا نگاهم کن
اشکات رو پاک کردی و نیم نگاهی بهش کردی لبخندی زدمثل همیشه دستاش رو باز کرد رفتی جلو لحظه ایی مکث کردی و باعلامت سوال به چشماش نگاه کردی
کوک : نگران هیچی نباش هیچکس نمیتونه مارو از هم جدا کنه هیچکس حق نداره جلوی من رو بگیره
محکم بغلت گرفت احساس آرامش میکردی اون همیشه
باعث آرامشت میشد
ادامه دارد .....
ا،ت : تقریبا اره
کوک: یک بار دیگه مرور میکنیم
شروع کرد به گفتن نقشه تنها راهی که میتونستی از اون مخمصه نجات پیدا کنی مرگ هیونگ و آدم هاش بود
ا،ت: من آماده ام خیلی وقته این لباس هارو نپوشیدم
کوک : یاد روز اولی افتادم که اومدی به اتاقمون
ا،ت : کاش هیچوقت پام به اون اتاق باز نمیشد
تهیونگ : تو نبودی یه نفر دیگه اونا که بلاخره کارشون رو انجام میدادن
ا،ت : بلاخره انجام میدادن اره درسته
تهیونگ : آروم باش دختر بریم خونه وقتشه کارت رو شروع کنی
در ظاهر همه چیزبرگشت بحالت قبل تو خدمتکار بودی و کوک اربابت و هیچ حسی بینتون رد و بدل نمیشد
یک هفته بعد :
آروم جلو رفتی دستات رو مشت کردی و در زدی
کوک : بیا داخل
در رو باز کردی و مثل همیشه مشغول بازی کردن بودن
غذا رو روی میز گذاشتی و راهت رو گرفتی که بری عادت کرده بودی که قبل از رفتن کوک صدات کنه اما این بار هیچ صدایی نشنیدی راهت رو گرفتی و با بغض از اتاق رفتی بیرون
یونا : دختر تو حالت خوبه ؟
ا،ت : هوم چطور ؟
یونا : از بغضی کهکردی مشخصه
ا،ت : خیلی دوست داری ناراحتم کنی ها ؟
یونا : من غلط کردم خسته نباشید خانم جئون
(امیدوارم فهمیده باشین )
ا،ت : خفه شو یونااااا
هیونگ قرار داشتی همه چیز رو با خودت مرور کردی و رفتی سراغ اربابت تا ازش اجازه بگیری
کوک : با این حال میخوای بری سر قرار ؟ اینجوری که همه چیز لو میره
ا،ت: آقا من خیلی میترسم دست خودم نیست فقط استرس دارم
اشک تو چشمت جمع بود نمیتونستی جلوش رو بگیری
کوک: چی شده ا.ت ؟
ا،ت : چیزی نیست من هر وقت استرس میگیرم گریه ام میگیره از بچگی اینطور بود ببخشید آقا
کوک : سرت رو بیار بالا نگاهم کن
اشکات رو پاک کردی و نیم نگاهی بهش کردی لبخندی زدمثل همیشه دستاش رو باز کرد رفتی جلو لحظه ایی مکث کردی و باعلامت سوال به چشماش نگاه کردی
کوک : نگران هیچی نباش هیچکس نمیتونه مارو از هم جدا کنه هیچکس حق نداره جلوی من رو بگیره
محکم بغلت گرفت احساس آرامش میکردی اون همیشه
باعث آرامشت میشد
ادامه دارد .....
۶.۷k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.