𝑴𝒚 𝒎𝒐𝒐𝒏 🌕
𝑴𝒚 𝒎𝒐𝒐𝒏 🌕
❄️🌙 𝑷𝒂𝒓𝒕 ۲ ❄️🌙
آوا هایی که از پیانو خارج میشدن احساس داشتن... باور پذیر بودن... قابل لمس بودن...
و لبخندی که به لب داشت تکمیل کننده این اجرای دلنشین بود...
بعد از چند دقیقه انگشت کشیده و سفیدش آخرین کلید رو لمس کرد...
سرش رو بالا آورد و با خجالت به معلم نگاه کرد... این موسیقی ای نبود که آقای بیتگرام نواخت اما ا/ت اونقدر غرق در احساساتش شده بود که نمیخواست و نمیتونست چیزی جز اون نت ها رو لمس کنه
آقای بیتگرام لبخندی زد و تشویقش کرد
خوشبختانه اونقدر آواها با حسخوب نواخته شده بودن که رضایتبخش باشه...
حتی چیزی که نواخت خیلی زیبا تر از آهنگ آقای معلم بود
دوباره کنار صندلی تهیونگ نشست و این بار لبخندی هدیه گرفت که براش زیبا تر از هر منظومهی فضا بود...
دقایق سپری میشد...
بچه ها یکییکی پشت پیانو قرار گرفتن و تمرین کردن ولی هیچآهنگی به آهنگنواخته شده ا/ت نمیرسید در آخر زنگتفریح به جریانِ کلاس پایان داد
تهیونگ سریعتر از همه به حیاط مدرسه رفت...
و عکسی که حین اجرا از ا/ت گرفته بود رو روی صفحهگوشیش گذاشت
برف باشدت کمتری میبارید
اما این بارش توی این مکان... این زمان... و این حال چقدر شادی بخش بود
ا/ت هم مثل بقیه وارد حیاط شد
دستش رو از توی جیبش بیرون آورد...
هرکدوم از دونه های برف شکل متفاوتی داشتن و روی دستش فرود میومدن توی فکر خودش بود که گرمای دست یکی رو حس کرد...
با تعجب به عقب برگشت
اون تهیونگ بود...
تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه دستش رو گرفت و اون رو همراه خودش برد...
نزدیک بچه ها شدن و همه دست کسی که دوست داشتن رو گرفتن و دایره ای بزرگ ساختن...
صدای خنده هاشون بهگوش میرسید...
زیر برف میچرخیدن و ترانه های دوران کودکیشون رو میخوندن...
بعد از چند دور چرخیدن دست هم رو رها کردن، ا/ت برف رو به سمت تهیونگ پرتاب کرد و از اعماق وجودش خندید
✩ هی این نامردیه خنده تو خیلی قشنگه...
حس عجیبی داشت این دختر اون رو بدون اینکه بفهمه به خودش جذب میکرد
همه درحال بازی بودن...
ا/ت اونقدر محبوب بود که مورد هدف افراد بیشتری قرار میگرفت
لبخندی که حین بازی به تهیونگ زد همه رو مطمئن میکرد که اون به ماه تعلق داره...
خیلی خواستنی میشد...
خیلی قشنگ میخندید...
از بچه ها فاصله گرفت و اونطرف حیاط رفت تا برف بیشتری برداره...
آروم قدم برمیداشت و زیر لب میگفت
★ قلبم رو احساس کن...
ملودی عاشقانه من رو بشنو...
کی میتونم بهش بگم؟ من حس میکنم امروز بیشتر از همیشه دوسش دارم
این حسی بود که این چند ماه بیشتر از همیشه درگیرش کرده بود طوری که فکر میکرد هر روز بیشتر از روز قبل دوستش داره...
❄️🌙 𝑷𝒂𝒓𝒕 ۲ ❄️🌙
آوا هایی که از پیانو خارج میشدن احساس داشتن... باور پذیر بودن... قابل لمس بودن...
و لبخندی که به لب داشت تکمیل کننده این اجرای دلنشین بود...
بعد از چند دقیقه انگشت کشیده و سفیدش آخرین کلید رو لمس کرد...
سرش رو بالا آورد و با خجالت به معلم نگاه کرد... این موسیقی ای نبود که آقای بیتگرام نواخت اما ا/ت اونقدر غرق در احساساتش شده بود که نمیخواست و نمیتونست چیزی جز اون نت ها رو لمس کنه
آقای بیتگرام لبخندی زد و تشویقش کرد
خوشبختانه اونقدر آواها با حسخوب نواخته شده بودن که رضایتبخش باشه...
حتی چیزی که نواخت خیلی زیبا تر از آهنگ آقای معلم بود
دوباره کنار صندلی تهیونگ نشست و این بار لبخندی هدیه گرفت که براش زیبا تر از هر منظومهی فضا بود...
دقایق سپری میشد...
بچه ها یکییکی پشت پیانو قرار گرفتن و تمرین کردن ولی هیچآهنگی به آهنگنواخته شده ا/ت نمیرسید در آخر زنگتفریح به جریانِ کلاس پایان داد
تهیونگ سریعتر از همه به حیاط مدرسه رفت...
و عکسی که حین اجرا از ا/ت گرفته بود رو روی صفحهگوشیش گذاشت
برف باشدت کمتری میبارید
اما این بارش توی این مکان... این زمان... و این حال چقدر شادی بخش بود
ا/ت هم مثل بقیه وارد حیاط شد
دستش رو از توی جیبش بیرون آورد...
هرکدوم از دونه های برف شکل متفاوتی داشتن و روی دستش فرود میومدن توی فکر خودش بود که گرمای دست یکی رو حس کرد...
با تعجب به عقب برگشت
اون تهیونگ بود...
تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه دستش رو گرفت و اون رو همراه خودش برد...
نزدیک بچه ها شدن و همه دست کسی که دوست داشتن رو گرفتن و دایره ای بزرگ ساختن...
صدای خنده هاشون بهگوش میرسید...
زیر برف میچرخیدن و ترانه های دوران کودکیشون رو میخوندن...
بعد از چند دور چرخیدن دست هم رو رها کردن، ا/ت برف رو به سمت تهیونگ پرتاب کرد و از اعماق وجودش خندید
✩ هی این نامردیه خنده تو خیلی قشنگه...
حس عجیبی داشت این دختر اون رو بدون اینکه بفهمه به خودش جذب میکرد
همه درحال بازی بودن...
ا/ت اونقدر محبوب بود که مورد هدف افراد بیشتری قرار میگرفت
لبخندی که حین بازی به تهیونگ زد همه رو مطمئن میکرد که اون به ماه تعلق داره...
خیلی خواستنی میشد...
خیلی قشنگ میخندید...
از بچه ها فاصله گرفت و اونطرف حیاط رفت تا برف بیشتری برداره...
آروم قدم برمیداشت و زیر لب میگفت
★ قلبم رو احساس کن...
ملودی عاشقانه من رو بشنو...
کی میتونم بهش بگم؟ من حس میکنم امروز بیشتر از همیشه دوسش دارم
این حسی بود که این چند ماه بیشتر از همیشه درگیرش کرده بود طوری که فکر میکرد هر روز بیشتر از روز قبل دوستش داره...
۲۴.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.