فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۲۹
جونگ کوک ویو
داشتیم با ته حرف میزدیم که یدفعه در باز شد و لیونسو با گریه اومد پرید بقل من
کپ کرده بودم...ینی چیشده...بغلش کردم گفتم:لیونسو؟ خوبی؟...چیشده چرا داری گریه میکنی؟..اتفاقی افتاده؟!
سرشو گذاشته بود روی شونم و همینجوری داشت گریه میکرد
کوک:هییی..لیونسو اروم باش بگو چیشده..داری نگرانم میکنی
لیونسو:تو...تو..همون دویونیی؟
و باز گریش شدت گرف
خندم گرف:واقعا داری سر این گریه میکنیی؟
لیونسو:من با تو چیکار کردمم...دویوون منو ببخش
صورتشو با دستام قاب کردم و با شصتام چشماشو پاک کردم:۵ دقیقه ی پیش هر اتفاقی افتاده الان دیگه مهم نیس پس دیگه گریه نکن...و بهش یه لبخندی تحویل دادم
لیونسو:میدونی چقد منتظرت بودم دویوون؟ چرا ولم کردی؟ چرا دیگه بر نگشتییی
ته:خانم مین چقد لوس شده....
که براش ادا در اوردم که خفه شد....
دوباره بقلم کرد:چرا ترکم کردی دویون
کوک:بزار بعدا همچیو براتون تعریف میکنم باشه؟
یدفعه از تو بغلم در اومد اشکاشو پاک کرد و دستمو گرف:امبولانس اومده...باید بریم بیمارستان
کوک:باشه باشه
سعی کردم که از تخت بیام پایین...ولی مثل اینکه دیگه پاهام قفل شده بود...نمیتونستم تکون بخورم...
لیونسو:تکون نخور...الان میگم برانکاردو بیارن....و دویید بیرون
ته:عشقششششش
کوک:ته نمیخوای خفه شی گلم؟
خواست ادای لیونسو رو در بیاره خیر سرش اومد بقلم کرد و با صدای زنونه گف
ته:واییی..تو همون دویونیی عشقممم؟
یدونه زدم تو کلش:اونموقع که کرمو بودی...الان ازونم کرمو تر شدییی
ته:آییییی نکنن خرهههه
کوک:گمشو بابااا
که یدفعه برانکاردو اوردن
لیونسو ویو
خوابوندنش روی برانکاردو از عمارت رفتن بیرون و سوارش کردن تو امبولانس....به ته گفتم بمونه پیش بکیون و همه چیزو بهش بگه ...خودمم سوار شدم تو امبولانس پیشش
چند تا از بادیگاردا هم پشتمون با یه ماشین دیگه میومدن
من باهاش چیکار کردم...باورم نمیشه...اون همون دویون بود..چطور نتونستم بشناسمش....چطور نتونستم کسی که این همه سال بهش علاقه داشتم نشناسم و اینجوری شکنجش کنم
دستشو میگیرم
لیونسو:درد داری نه؟
کوک:من خوبم لیونسو انقد نگرانم نباش
لیونسو:چطوری نمیتونم نگرانت باشم...دویو..کوک.....کسی که این همه سال بهش.....منظورم اینه که...ام...چیزه...ینی من نباید بهت شلیک میکردم چقد احمق بودم اخههه
میخنده...اخ فک کنم ضایع شدم....فهمید فهمیید نههههه
بزا بحثو عوض کنم....هوففف ریلکس باش لیونسو
لیونسو:چرا وقتی توی فیلمم دیدمت نشناختم اخههه
کوک آهی کشید:چون انقد زده بودنم که همه ی صورتم خونی و کبود بود
لیونسو:من واقعا....نمیدونم چی باید بگم من نباید اون کارو باهات میکردم...اخه چرا وقتی ته میدونست تو دویونی بهم نگف که اونکارو کنمم
کوک:....
جا نداشتم نصفشو پاکیدم
۲۰ لایک ۳۰ کامنت
داشتیم با ته حرف میزدیم که یدفعه در باز شد و لیونسو با گریه اومد پرید بقل من
کپ کرده بودم...ینی چیشده...بغلش کردم گفتم:لیونسو؟ خوبی؟...چیشده چرا داری گریه میکنی؟..اتفاقی افتاده؟!
سرشو گذاشته بود روی شونم و همینجوری داشت گریه میکرد
کوک:هییی..لیونسو اروم باش بگو چیشده..داری نگرانم میکنی
لیونسو:تو...تو..همون دویونیی؟
و باز گریش شدت گرف
خندم گرف:واقعا داری سر این گریه میکنیی؟
لیونسو:من با تو چیکار کردمم...دویوون منو ببخش
صورتشو با دستام قاب کردم و با شصتام چشماشو پاک کردم:۵ دقیقه ی پیش هر اتفاقی افتاده الان دیگه مهم نیس پس دیگه گریه نکن...و بهش یه لبخندی تحویل دادم
لیونسو:میدونی چقد منتظرت بودم دویوون؟ چرا ولم کردی؟ چرا دیگه بر نگشتییی
ته:خانم مین چقد لوس شده....
که براش ادا در اوردم که خفه شد....
دوباره بقلم کرد:چرا ترکم کردی دویون
کوک:بزار بعدا همچیو براتون تعریف میکنم باشه؟
یدفعه از تو بغلم در اومد اشکاشو پاک کرد و دستمو گرف:امبولانس اومده...باید بریم بیمارستان
کوک:باشه باشه
سعی کردم که از تخت بیام پایین...ولی مثل اینکه دیگه پاهام قفل شده بود...نمیتونستم تکون بخورم...
لیونسو:تکون نخور...الان میگم برانکاردو بیارن....و دویید بیرون
ته:عشقششششش
کوک:ته نمیخوای خفه شی گلم؟
خواست ادای لیونسو رو در بیاره خیر سرش اومد بقلم کرد و با صدای زنونه گف
ته:واییی..تو همون دویونیی عشقممم؟
یدونه زدم تو کلش:اونموقع که کرمو بودی...الان ازونم کرمو تر شدییی
ته:آییییی نکنن خرهههه
کوک:گمشو بابااا
که یدفعه برانکاردو اوردن
لیونسو ویو
خوابوندنش روی برانکاردو از عمارت رفتن بیرون و سوارش کردن تو امبولانس....به ته گفتم بمونه پیش بکیون و همه چیزو بهش بگه ...خودمم سوار شدم تو امبولانس پیشش
چند تا از بادیگاردا هم پشتمون با یه ماشین دیگه میومدن
من باهاش چیکار کردم...باورم نمیشه...اون همون دویون بود..چطور نتونستم بشناسمش....چطور نتونستم کسی که این همه سال بهش علاقه داشتم نشناسم و اینجوری شکنجش کنم
دستشو میگیرم
لیونسو:درد داری نه؟
کوک:من خوبم لیونسو انقد نگرانم نباش
لیونسو:چطوری نمیتونم نگرانت باشم...دویو..کوک.....کسی که این همه سال بهش.....منظورم اینه که...ام...چیزه...ینی من نباید بهت شلیک میکردم چقد احمق بودم اخههه
میخنده...اخ فک کنم ضایع شدم....فهمید فهمیید نههههه
بزا بحثو عوض کنم....هوففف ریلکس باش لیونسو
لیونسو:چرا وقتی توی فیلمم دیدمت نشناختم اخههه
کوک آهی کشید:چون انقد زده بودنم که همه ی صورتم خونی و کبود بود
لیونسو:من واقعا....نمیدونم چی باید بگم من نباید اون کارو باهات میکردم...اخه چرا وقتی ته میدونست تو دویونی بهم نگف که اونکارو کنمم
کوک:....
جا نداشتم نصفشو پاکیدم
۲۰ لایک ۳۰ کامنت
۱۴.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.