داستانک میم مثل مادر

✍ میم مثل مادر

🍀با صدای مردانه لرزانش از پشت تلفن گفت: مامان من هرچی دارم از شما دارم. یادتون نره دعا کنید.إن شاءالله که با خبرای خوب میایم پیشتون. خداحافظ.

🌺 مادر، مثل همیشه قربان صدقه هایش را با دعا همراه و خداحافظی کرد. گوشی خاکستری رنگ تلفن را سر جایش گذاشت. با لبخند ملیحی که گوشه ی لبش نشسته بود و افتادگی گونه هایش را محو کرده بود، گره سیم تلفن پیچ خورده را باز کرد. با خودش گفت: هر قدرم بزرگ بشن بازم اخلاق بچگی شون رو دارن. ماشاءالله برا خودش مردی شده با قد رشید دو متری و ریش و سبیل های تک وتوک سفید شده اش.اما بازم کارش که لنگ شد و دلش به استرس و اضطراب افتاد، بهم زنگ زده تا دعاش کنم. خداکنه پایان نامه دکتراش رو خوب دفاع کنه. الهی پیر بشن و غمشون رو نبینم.

🌸بساط جانمازش را زودتر از اذان پهن کرد. چادر نماز سفیدش را روی سر انداخت. رو به قبله نشست. زیر لب آرام زمزمه کرد: خدایا! قربون همه لطف و نعمتات بشم. مادرم کردی و مقامم رو بالا بردی. دعاشون می کنم و ازت می خوام خواسته ام رو رد نکنی. بحق لطف و کرم بیشمارت.

🍀 بعد از نماز و تعقیبات بلند شد. آرام آرام دست به دیوار و با نادیده گرفتن درد پایش، خرت و پرت های اضافی اتاقش را جمع کرد. می دانست شب مهمان خواهد داشت و خنده های نوه هایش خانه را پر خواهد کرد. جارو کشید. گرد از روی وسایل خانه گرفت. با دلی روشن و چشمانی امیدوار خورشتش را بار گذاشت. دلش قرص بود که دعایش رد نمی شود.


#احترام_والدین
#داستانک


🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

❄️اگر همه روزهایت #سرد و یخبندان چون #زمستان شد. 🌺تو #مقاوم...

🙇‍♂ وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ ...

🔸ابراهیم شهریاری از دوستان و همراهان سردار شهید قاسم سلیمانی...

🔰 آن شب، شیفتۀ دین پدر شدم!📝 (خاطرهٔ فرزند آیت الله حائری شی...

پارت دارک (۱) :

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط