زندگی با طعم ترس پارت۵
رفتم پایین و بی صدا یه نودل درست کردم و بردم اتاق داشتم نودلم رو میل میکردم که اوما اومد داخل و بی هیچ حرفی بهم خیره شد
ا.ت:چیزی شده؟
اوما:نه...فقط دلم برای پیشی کوچولوم تنگ شده(ناراحت)
ا.ت:سرتون که جایی نخورده؟مطمئنین هزیون نمیگین؟
اوما:ا.ت اینجوری نباش دخترم(گریه)
ا.ت:شما دوتا زندگیه منو خراب کردین بعد من اینجوری نباشم؟؟
اوما:دخترم....هق..خواهش میک..نم
ا.ت:برین بیرون(عصبی)
اوما ناراحت رفت بیرون نفس عمیقی کشیدم و چمدونم رو گذاشتم جلوی در
(پرش زمانی به نصفه شب)
هردوشون خواب بودن.خیلی آروم چمدونم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
رفتم سمت همون پارکی که سوجون منتظرم بود همینکه رسیدم پریدم بغلش
سوجون:حالت خوبه؟؟ اگه حالت خوب نیست میتونم برای گردونم خونتون؟؟
ا.ت:هه دیگه بسه درد کشیدن(سرد)
سوجون:بیا بریم خونه😊
همینکه رسیدیم به خونه نفس عمیقی کشیدم و با شیطنت پریدم روی مبل
ا.ت:خوشحالم که اومدم اینجا
سوجون: منم خوشحالم که اومدی اینجا
خمیازه ای کشیدم و سرم رو گذاشتم رو پای سوجون.داشت موهامو ناز میکرد
سوجون:ا.ت میدونم زمان خوبی نیست ولی....خب من عاشق شدم نمیدونم چیکار
کنم
ا.ت: واقعااااااا(ذوق)کیهه؟
سوجون: دختر عموم
ا.ت:لینا رو میگی؟
سوجون: آره
از خوشحالی داشتم گریه میکردم چون لینا هم سوجون رو دوست داشت
و ازم خواسته بود بدونم سوجون حسش به لینا چیه
کامنت بزارین و اشکالاتشو بگین لطفا
لایک فراموش نشه
ا.ت:چیزی شده؟
اوما:نه...فقط دلم برای پیشی کوچولوم تنگ شده(ناراحت)
ا.ت:سرتون که جایی نخورده؟مطمئنین هزیون نمیگین؟
اوما:ا.ت اینجوری نباش دخترم(گریه)
ا.ت:شما دوتا زندگیه منو خراب کردین بعد من اینجوری نباشم؟؟
اوما:دخترم....هق..خواهش میک..نم
ا.ت:برین بیرون(عصبی)
اوما ناراحت رفت بیرون نفس عمیقی کشیدم و چمدونم رو گذاشتم جلوی در
(پرش زمانی به نصفه شب)
هردوشون خواب بودن.خیلی آروم چمدونم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
رفتم سمت همون پارکی که سوجون منتظرم بود همینکه رسیدم پریدم بغلش
سوجون:حالت خوبه؟؟ اگه حالت خوب نیست میتونم برای گردونم خونتون؟؟
ا.ت:هه دیگه بسه درد کشیدن(سرد)
سوجون:بیا بریم خونه😊
همینکه رسیدیم به خونه نفس عمیقی کشیدم و با شیطنت پریدم روی مبل
ا.ت:خوشحالم که اومدم اینجا
سوجون: منم خوشحالم که اومدی اینجا
خمیازه ای کشیدم و سرم رو گذاشتم رو پای سوجون.داشت موهامو ناز میکرد
سوجون:ا.ت میدونم زمان خوبی نیست ولی....خب من عاشق شدم نمیدونم چیکار
کنم
ا.ت: واقعااااااا(ذوق)کیهه؟
سوجون: دختر عموم
ا.ت:لینا رو میگی؟
سوجون: آره
از خوشحالی داشتم گریه میکردم چون لینا هم سوجون رو دوست داشت
و ازم خواسته بود بدونم سوجون حسش به لینا چیه
کامنت بزارین و اشکالاتشو بگین لطفا
لایک فراموش نشه
۲.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.