part ۹
part ۹
ویو ا.ت ⬜️
داشتم با گوشیم ور میرفتم و فیلم میدیدم
که یکدفعه یادم آمد نامجون میخاست منو ببینه
از جام پریدم و رفتم پایین ولی نمیدونستم اتاق نامجون کدومه رفتم تو آشپز خونه کوک اونجا بود
پایان ویو ا.ت ⬜️
ا.ت : ام ددی ی سوال
کوک داشت یه شیشه مشروب رو سر میکشید
کوک : جانم ا.ت
ا.ت : اتاق نامجون کجاست ؟ من نمیدونم اون بهم گفت که برم پیشش
کوک ا.ت رو تو بغلش گرفت و رفت جلوی در آشپز خونه و با سر شیشه مشروب به اوتاقی که ته راه رو بود اشاره کرد
کوک : اونجا باهات بیام
ا.ت : نه نه خیلی مستی ها ؟ خوبی؟
کوک : وای دختر کوچولو نگران منه ( بلند خندید )
نه من خیلی خوبم حالا برو پیش داداش نامجووووون
ا.ت سری رفت به طرف اتاق نامجون و در زد
نامجون : بله ؟
ا.ت : اهم .. میشه بیام داخل
نامجون : آره بیا تو
ویو ا.ت ⬜️
وقتی وارد شدم خیلی تعجب کردم اونجا پر از کتاب بود و کلی پستر به در و دیوار بود
خیلی اتاق قشنگی بود
پایان ویو ا.ت⬜️
نامجون : خب بشین چرا وایسادی
ا.ت : آها
نامجون : خب ا.ت تو حدودا یک هفته هستش اینجای و من ازت میخام که با ما به یک مهمونی بیای این مهمونی جعلیه و فقط برای یک قرار داد هستش و اگر یه زن کنارمون باشه خیلی خوبه پس لطفاً فردا با ما به این مهمونی بیا
ا.ت : حتما چرا که نه فقط من لباسی ندارم
نامجون : امممم خب فردا با جین برو هرچی خاستی بخر جین با سلیقس
ا.ت : باشه ممنون
نامجون : چای بخوری
ا.ت : نه ممنون
نامجون : گفتم چای بخور (بم)
ا.ت : با .... باشه
ا.ت یکم چای برای خودش ریخت و کمی از اون رو نوشید چای آنقدر تلخ و بد مزه بود که باعث شد کل دهن ا.ت بی حس بشه ا.ت لیوان چای رو انداخت روی زمین و لیوان ۱۰۰ تیکه شد
ا.ت : سرفه ..... آه خیلی تلخهههه
نامجون با اعصبانیت به ا.ت نگاه کرد
نامجون : واقعا قابل تاسفه
ا.ت : ببخشید .... الان خودم جمعش میکنم
ا.ت شروع به جمع کردن تیکه های کوچیکه فنجون کرد که یکدفعه انگشت اشاره اش رو برید و خون آمد صبر نامجون تموم شد و ا.ت رو گرفت و چشبوند به دیوار و با عصبانیت بهش نگاه کرد
ا.ت : نامجون ببخشید لطفاً ولم کن
نامجون سر ا.ت رو خم کرد و موهاش رو زد کنار
نامجون : من اگر بخوام باهات کاری کنم مطمئن باش از بقیه برادر هام سخت تر انجامش میدم لازم نیست برام عشوه بیای
ا.ت : چی می گی
نامجون مثل مار کبرا ترقوه ا.ت رو گاز گرفت و آنقدر دندونش رو فشار داد تا اشک ا.ت در آمد
ا.ت : ایییی نامجون نکن وااااااااااای (گریه )
نامجون یکم لباس ا.ت رو داد پایین و بالای سینش رو گاز گرفت و شروع به مکیدن کرد آنقدر محکم خونش رو میخورد که دور زخم کبود شد
ا.ت : نامجون خاهش میکنم امممم
نامجون شروع به کبود کردنت بقیه جا های ا.ت کرد همه جای ا.ت درد میکرد
ا.ت : نه داداشی نکن
نامجون یکدفعه پنیک کرد و ولش کرد
ویو ا.ت ⬜️
داشتم با گوشیم ور میرفتم و فیلم میدیدم
که یکدفعه یادم آمد نامجون میخاست منو ببینه
از جام پریدم و رفتم پایین ولی نمیدونستم اتاق نامجون کدومه رفتم تو آشپز خونه کوک اونجا بود
پایان ویو ا.ت ⬜️
ا.ت : ام ددی ی سوال
کوک داشت یه شیشه مشروب رو سر میکشید
کوک : جانم ا.ت
ا.ت : اتاق نامجون کجاست ؟ من نمیدونم اون بهم گفت که برم پیشش
کوک ا.ت رو تو بغلش گرفت و رفت جلوی در آشپز خونه و با سر شیشه مشروب به اوتاقی که ته راه رو بود اشاره کرد
کوک : اونجا باهات بیام
ا.ت : نه نه خیلی مستی ها ؟ خوبی؟
کوک : وای دختر کوچولو نگران منه ( بلند خندید )
نه من خیلی خوبم حالا برو پیش داداش نامجووووون
ا.ت سری رفت به طرف اتاق نامجون و در زد
نامجون : بله ؟
ا.ت : اهم .. میشه بیام داخل
نامجون : آره بیا تو
ویو ا.ت ⬜️
وقتی وارد شدم خیلی تعجب کردم اونجا پر از کتاب بود و کلی پستر به در و دیوار بود
خیلی اتاق قشنگی بود
پایان ویو ا.ت⬜️
نامجون : خب بشین چرا وایسادی
ا.ت : آها
نامجون : خب ا.ت تو حدودا یک هفته هستش اینجای و من ازت میخام که با ما به یک مهمونی بیای این مهمونی جعلیه و فقط برای یک قرار داد هستش و اگر یه زن کنارمون باشه خیلی خوبه پس لطفاً فردا با ما به این مهمونی بیا
ا.ت : حتما چرا که نه فقط من لباسی ندارم
نامجون : امممم خب فردا با جین برو هرچی خاستی بخر جین با سلیقس
ا.ت : باشه ممنون
نامجون : چای بخوری
ا.ت : نه ممنون
نامجون : گفتم چای بخور (بم)
ا.ت : با .... باشه
ا.ت یکم چای برای خودش ریخت و کمی از اون رو نوشید چای آنقدر تلخ و بد مزه بود که باعث شد کل دهن ا.ت بی حس بشه ا.ت لیوان چای رو انداخت روی زمین و لیوان ۱۰۰ تیکه شد
ا.ت : سرفه ..... آه خیلی تلخهههه
نامجون با اعصبانیت به ا.ت نگاه کرد
نامجون : واقعا قابل تاسفه
ا.ت : ببخشید .... الان خودم جمعش میکنم
ا.ت شروع به جمع کردن تیکه های کوچیکه فنجون کرد که یکدفعه انگشت اشاره اش رو برید و خون آمد صبر نامجون تموم شد و ا.ت رو گرفت و چشبوند به دیوار و با عصبانیت بهش نگاه کرد
ا.ت : نامجون ببخشید لطفاً ولم کن
نامجون سر ا.ت رو خم کرد و موهاش رو زد کنار
نامجون : من اگر بخوام باهات کاری کنم مطمئن باش از بقیه برادر هام سخت تر انجامش میدم لازم نیست برام عشوه بیای
ا.ت : چی می گی
نامجون مثل مار کبرا ترقوه ا.ت رو گاز گرفت و آنقدر دندونش رو فشار داد تا اشک ا.ت در آمد
ا.ت : ایییی نامجون نکن وااااااااااای (گریه )
نامجون یکم لباس ا.ت رو داد پایین و بالای سینش رو گاز گرفت و شروع به مکیدن کرد آنقدر محکم خونش رو میخورد که دور زخم کبود شد
ا.ت : نامجون خاهش میکنم امممم
نامجون شروع به کبود کردنت بقیه جا های ا.ت کرد همه جای ا.ت درد میکرد
ا.ت : نه داداشی نکن
نامجون یکدفعه پنیک کرد و ولش کرد
۴.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.