p.11
که موهام کشیده شد.از پشت افتادم روی زمین.جیغم بلند شد.نگاهی به کسی که موهامو کشیده بود کردم.یه پیره زن بود.با اخم بهم نگاه میکرد.آروم بلند شدم و به سمتش برگشتم.
اجوما:کجا داشتی میرفتی؟
ا/ت:اکه اجازه بدی داشتم فرار میکردم
اجوما:دختره ی هرزه برا من زبون درازی میکنی؟
جانگ کوک:اینجا چه خبره؟
به دره ورودی نگاه کردم.جانگ کوک با یه کیف تو دستش جلوی در بایستاده بود.اجوما تعظیم کرد.
اجوما: ارباب!این هرزه داشت فرار میکرد.
جانگ کوک با خشم به من نگاه کرد.اومد جلو و دستشو بلند کرد.چشمامو بستم و منتظر بودم دوباره اون سوزش عذاب آور رو روی گونم حس کنم.چند ثانیه صبر کردم ولی اتفاقی نیوفتاد.آروم چشمامو باز کردم.جانگ کوک با پوزخند بهم نگاه میکرد.
جانگ کوک:حیف که باید سالم باشی و اگرنه آدمت میکردم
مچه دستمو گرفت و به سمته بیرون قدم برداشت و منم دنباله خودش کشید.بعد از اینکه از دره خروجی عمارت خارج شدیم به سمته ماشینایه جلوی در رفتیم.دره یه ماشین که وسط بود رو باز کرد و منو پرت کرد داخل.درو بست و خودشم کنارم نشست.
جانگ کوک:حرکت کن.....
پیاده شدیم.به جلوم نگاه کردم که با یه ساختمانه خیلی بلند مواجه شدم.یه دفعه دره همه ی ماشینا باز شد و بادیگارد ها اومدن بیرون.بعد از اینکه بادیگاردا اومدن بیرون آدم های دیگه ای هم اومدن بیرون ولی دسته اونا با دستبند بسته شده بود.
جانگ کوک دوباره مچه دستم رو گرفت و دنباله خودش کشید و به سمته ورودی حرکت کرد.وارده ساختمون شدیم که با میزی مواجه شدیم که زنی پشتش نشسته بود.
زن:خوش اومدین!لطفا طلفن های همراهه خودتون رو بدین
جانگ کوک تلفنشو از جیبش در آورد و به زنه داد و بادیگارد هاهم یکی یکی دادن.به سمته آسانسور رفتیم و سوارش شدیم.طبقه ی ۱۰ رو زد.بعد از چند دقیقه دره آسانسور باز شد.از آسانسور بیرون رفت و منم دنباله خودش کشید.وارده یه راه روی بزرگ که در های بزرگی داشت شدیم.به سمته یکی از در ها رفت و واردش شدیم.یه اتاقه بزرگ بود که وسطش کاناپه و میز بود.به سمت کاناپه ها رفت و منم متقابلا دنبالش رفتم.رویه کاناپه نشستیم و بادیگاردا و اونایی که دستبند زده شده بودن هم پشتمون بایستاده بودن.
چند مین صبر کردیم ولی اتفاقی نیفتاد.نگاهمو به جانگ کوک دادم.انگار کلافه شده بود.
جانگ کوک:جک
جک:بله قربان
جانگ کوک:برو ببین اون لی لعنتی کدوم گوریه
جک:چشم قربان
جک به سمته در رفت و دستگیرشو کشید که......
اجوما:کجا داشتی میرفتی؟
ا/ت:اکه اجازه بدی داشتم فرار میکردم
اجوما:دختره ی هرزه برا من زبون درازی میکنی؟
جانگ کوک:اینجا چه خبره؟
به دره ورودی نگاه کردم.جانگ کوک با یه کیف تو دستش جلوی در بایستاده بود.اجوما تعظیم کرد.
اجوما: ارباب!این هرزه داشت فرار میکرد.
جانگ کوک با خشم به من نگاه کرد.اومد جلو و دستشو بلند کرد.چشمامو بستم و منتظر بودم دوباره اون سوزش عذاب آور رو روی گونم حس کنم.چند ثانیه صبر کردم ولی اتفاقی نیوفتاد.آروم چشمامو باز کردم.جانگ کوک با پوزخند بهم نگاه میکرد.
جانگ کوک:حیف که باید سالم باشی و اگرنه آدمت میکردم
مچه دستمو گرفت و به سمته بیرون قدم برداشت و منم دنباله خودش کشید.بعد از اینکه از دره خروجی عمارت خارج شدیم به سمته ماشینایه جلوی در رفتیم.دره یه ماشین که وسط بود رو باز کرد و منو پرت کرد داخل.درو بست و خودشم کنارم نشست.
جانگ کوک:حرکت کن.....
پیاده شدیم.به جلوم نگاه کردم که با یه ساختمانه خیلی بلند مواجه شدم.یه دفعه دره همه ی ماشینا باز شد و بادیگارد ها اومدن بیرون.بعد از اینکه بادیگاردا اومدن بیرون آدم های دیگه ای هم اومدن بیرون ولی دسته اونا با دستبند بسته شده بود.
جانگ کوک دوباره مچه دستم رو گرفت و دنباله خودش کشید و به سمته ورودی حرکت کرد.وارده ساختمون شدیم که با میزی مواجه شدیم که زنی پشتش نشسته بود.
زن:خوش اومدین!لطفا طلفن های همراهه خودتون رو بدین
جانگ کوک تلفنشو از جیبش در آورد و به زنه داد و بادیگارد هاهم یکی یکی دادن.به سمته آسانسور رفتیم و سوارش شدیم.طبقه ی ۱۰ رو زد.بعد از چند دقیقه دره آسانسور باز شد.از آسانسور بیرون رفت و منم دنباله خودش کشید.وارده یه راه روی بزرگ که در های بزرگی داشت شدیم.به سمته یکی از در ها رفت و واردش شدیم.یه اتاقه بزرگ بود که وسطش کاناپه و میز بود.به سمت کاناپه ها رفت و منم متقابلا دنبالش رفتم.رویه کاناپه نشستیم و بادیگاردا و اونایی که دستبند زده شده بودن هم پشتمون بایستاده بودن.
چند مین صبر کردیم ولی اتفاقی نیفتاد.نگاهمو به جانگ کوک دادم.انگار کلافه شده بود.
جانگ کوک:جک
جک:بله قربان
جانگ کوک:برو ببین اون لی لعنتی کدوم گوریه
جک:چشم قربان
جک به سمته در رفت و دستگیرشو کشید که......
۷.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.