عشق سیاه پارت ۱۶
میرا : بچه ها بیاین بریم جنگل
میساکی : آره منم موافقم
لونا : پس وسایل رو جمع کنیم
ویو میساکی
رفتیم چادر و چیزای لازم رو برداشتیم و راه افتادیم و رفتیم جنگل
جیمین : بچه ها باید آتیش روشن کنیم
کوک : آره شب سرد میشه
لونا : ما دخترا میریم میایم
تهیونگ : میخواین منم بیام
میساکی : نه بابا خودمون میریم
رفتیم و داشتیم هیزم جمع میکردیم سرمو بالا آوردم که دیدم دخترا نیستن و اطرافم فقط درخت و هیچی روشن نیست
لونا : میساکی میساکیییییی (داد)
میرا : میساکی کجایی (داد)
رفتیم پیش پسرا
کوک : پس میساکی کو ؟
لونا : گمش کردیم (گریه)
میرا : همه جارو گشتیم ولی نبود (گریه)
تهیونگ : یعنی چی باید بریم دنبالش (ترس)
ویو میساکی
صدای گرگ ها داشت میومد فقط گریه میکردم که دیدم صدای تهیوتگ میاد
تهیونگ : میساکیییییی (داد)
میساکی : تهیونگگگگگگ(گریه)
تهیونگ : همینجوری صدام کن تا پیدات کنم
رفتم سمتش که دیدم بیهوش شده بغلش کردم و بردمش پیش بچه ها
ویو میساکی : چشمامو باز کردم که دیدم تو چادرم و بچه ها دور و برم هستن
لونا : حالت خوبه
میرا : دختر تو کجا بودی
کوک : نگرانمون کردی
جیمین : تهیونگ کم مونده بود از ترس سکته کنه
میساکی : نمیدونم همینجوری داشتم میگشتم که دیدم دیگه دخترا دورم نیستن
تهیونگ : اشکال نداره عزیزم الان پیشتیم
لونا : وایی غذا رو آتیش سوخت
میرا : بدو امشب بی شام میمونیم
همه : خنده
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
امروز قرار بود بریم هتل بعد بریم ساحل و برگردیم سئول
پرش زمانی به هتل .....
میساکی : آره منم موافقم
لونا : پس وسایل رو جمع کنیم
ویو میساکی
رفتیم چادر و چیزای لازم رو برداشتیم و راه افتادیم و رفتیم جنگل
جیمین : بچه ها باید آتیش روشن کنیم
کوک : آره شب سرد میشه
لونا : ما دخترا میریم میایم
تهیونگ : میخواین منم بیام
میساکی : نه بابا خودمون میریم
رفتیم و داشتیم هیزم جمع میکردیم سرمو بالا آوردم که دیدم دخترا نیستن و اطرافم فقط درخت و هیچی روشن نیست
لونا : میساکی میساکیییییی (داد)
میرا : میساکی کجایی (داد)
رفتیم پیش پسرا
کوک : پس میساکی کو ؟
لونا : گمش کردیم (گریه)
میرا : همه جارو گشتیم ولی نبود (گریه)
تهیونگ : یعنی چی باید بریم دنبالش (ترس)
ویو میساکی
صدای گرگ ها داشت میومد فقط گریه میکردم که دیدم صدای تهیوتگ میاد
تهیونگ : میساکیییییی (داد)
میساکی : تهیونگگگگگگ(گریه)
تهیونگ : همینجوری صدام کن تا پیدات کنم
رفتم سمتش که دیدم بیهوش شده بغلش کردم و بردمش پیش بچه ها
ویو میساکی : چشمامو باز کردم که دیدم تو چادرم و بچه ها دور و برم هستن
لونا : حالت خوبه
میرا : دختر تو کجا بودی
کوک : نگرانمون کردی
جیمین : تهیونگ کم مونده بود از ترس سکته کنه
میساکی : نمیدونم همینجوری داشتم میگشتم که دیدم دیگه دخترا دورم نیستن
تهیونگ : اشکال نداره عزیزم الان پیشتیم
لونا : وایی غذا رو آتیش سوخت
میرا : بدو امشب بی شام میمونیم
همه : خنده
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
امروز قرار بود بریم هتل بعد بریم ساحل و برگردیم سئول
پرش زمانی به هتل .....
۱۴.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.