Pt30
{از زبان یونگی} (ایران ساعت 5. صبح جمعه) دیشب اصلا نتونستم بخوابم چشام قرمز شده بود خیلی عجیب بود ده دقه ای میشد که دیگ صدای تراکتور نمیومد دیگ داشتم از خستگی بیهوش میشدم چشام انداختم رو هم سی ثانیه نگذشته بود ک:الله اکبر اللللللللللللللللللللللللللله اکبر دیگ داشتم از حرص کهیر میزدم یونگی: خدایا یا منو مرگ بده یا ارین خراب شده ترک بدع( من:حرص نخور برا حرص خوردن زوده) یونگی:خیلی عوضی نکیت عباس اقا: سلام بر داماد عزیزمم خوب خوابیدی لاهافت گرم نرم بود یونگی: (لبخند میلح) بله عباس اقا:پاشو پاشو لنگ ظهره امروز کلی کار داریم یونگی: چیکار؟ عباس اقا: پاشو دیگ پتو از رو یونگی میکشه شوت میکنه اون ور و سپس راهی دس به اب میشود یونگی رفتن عباس اقا دنبال میکرد ک وسط راه چشش خورد ب اعظم خانم ک ی پیراهن ورزشی پوشیده دارع میاد پایین
۵.۹k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.