red room. p28
کوک: برای مهمونیا اینجا رو خریدیم
لونا: واو
و لونا یک سرفه کرد و صاف وایستاد هردوشون پیاده شدن و دست همو گرفتن رفتن داخل و یک هو همه نگاه ها امد طرف در
بابای کوک: بنظر میرسه بلاخره پسرم اومد
کوک: پسرم و مرض ایش
لونا یک نگاه مطمعن بهش انداخت و رفتن طرف یک میز و لونا نشست و کوک هم نشست تهیونگ هم اومده بود
ویو لونا
یک نگاه کلی نداختم تا ببینم اوه بله معلومه هیوک هم اینجا بود ولی اینجا چیکار میکرد
لونا: کوک هیوک اینجا چیکار میکنه؟!
کوک: حتما اقای جئون دعوتش کرده
هیوک داشت با یک سری دختر های جوون حرف میزد ولی یک دختره بود که زل زده بود به کوک قضیش نمیدونم چی بود تا اومدم بپرسم هیوک نگاهش افتاد رو ما و به دخترا گفت وایستن و اومد طرف ما تا بلند شد انقدر ال. کل خورده بود بوش تا میز ما میامد
لونا: کوک هرچی شد چیزی نگو امشب خراب نشه
کوک: قول نمیدم ولی به خاطر تو باشه
هیوک: اوه میبینم مادمازل از شلیک جون سالم به در برده
اروم دست کوک رو فشار دادم نمیخواستم امشب کاری کنه هیوک بعد چند دقیقه چرت و پرت گفتن رفتو دست اون دختره که یک گوشه نشسته بود رو گرفت و دختره داد و غر میزد
سوجین: هیوک ولم کن کوککک
یک هو کل مجلس ساکت شدن و نگاها رو به دختره و کوک بود حتی من این دیگه کی بود نه نباید زود قضاوت میکردم
کوک: به به سوجین مثلا خواهر ناتنیه نچسبم چطوره
خواهر ناتنییی کوک تاحالا بهم نکفته بود بهم گفته بود خانواده بجز پدرش نداره
سوجین: کوک کمکم کنن
یک هو کوک از سرجاش بلند شد
کوک: میدونی اک. س تو چه بلایی سر نامزدم اورده؟(منظورش هیوکه)
لونا: اینجا چه خبره؟!
ارامش خودمو سعی کردم تا بعدا از کوک بپرسم دست کوک رو اروم گرفتم و نشوندمش خودمم رفتم هیوک رو پرت کردم یک ور دیگه و اون دختره که انگار اسمش سوجین بود نشست سر جاش
کوک رفت بالا تا یکم صحبت کنه به من اشاره کرد تا نقشه رو برم و عملی کنم پاشدم و گفتم
لونا: ببخشید من.. (چشماشو خمار کرده)
الکی خودمو زدم به بی تعادلی و الکی خوردم به میز کوک از بالا اومد پایین و دستشو گذاشت رو کمرم و گفت
کوک: لونا خوبی میخوای بری بیرون؟(اروم در گوش لونا:بازیگریت حرف نداره)
لونا:(اروم در گوشش) میدونم
کوک: خیلی معذرت میخوام لونا رو میبرم بیرون بره سوار کاشین بشه بره خونه
هیوک: با این وضعیت میتونه رانندگی کنه؟ میخوای من برسونمش(تیکه) کوک: تو لازم نیست نگران باشی به بادیگاردام کاملا بیشتر از تو اعتماد دارم
هیوک: به نامزدت بگو انقدر هرزه نباشه
کوک: چی گفتی (موهاشو با دستش میده بالا)
دیدم اوضاع واقعا خرابه خودم زدم به حال بدی تا کوک برگرده به موقعیت لونا: کوک..(خودشو انداخت رو کوک و چشماشو بست)
کوک: لونا(فکر کرد واقعا چیزی شده) خوبی؟؟!
لونا: واو
و لونا یک سرفه کرد و صاف وایستاد هردوشون پیاده شدن و دست همو گرفتن رفتن داخل و یک هو همه نگاه ها امد طرف در
بابای کوک: بنظر میرسه بلاخره پسرم اومد
کوک: پسرم و مرض ایش
لونا یک نگاه مطمعن بهش انداخت و رفتن طرف یک میز و لونا نشست و کوک هم نشست تهیونگ هم اومده بود
ویو لونا
یک نگاه کلی نداختم تا ببینم اوه بله معلومه هیوک هم اینجا بود ولی اینجا چیکار میکرد
لونا: کوک هیوک اینجا چیکار میکنه؟!
کوک: حتما اقای جئون دعوتش کرده
هیوک داشت با یک سری دختر های جوون حرف میزد ولی یک دختره بود که زل زده بود به کوک قضیش نمیدونم چی بود تا اومدم بپرسم هیوک نگاهش افتاد رو ما و به دخترا گفت وایستن و اومد طرف ما تا بلند شد انقدر ال. کل خورده بود بوش تا میز ما میامد
لونا: کوک هرچی شد چیزی نگو امشب خراب نشه
کوک: قول نمیدم ولی به خاطر تو باشه
هیوک: اوه میبینم مادمازل از شلیک جون سالم به در برده
اروم دست کوک رو فشار دادم نمیخواستم امشب کاری کنه هیوک بعد چند دقیقه چرت و پرت گفتن رفتو دست اون دختره که یک گوشه نشسته بود رو گرفت و دختره داد و غر میزد
سوجین: هیوک ولم کن کوککک
یک هو کل مجلس ساکت شدن و نگاها رو به دختره و کوک بود حتی من این دیگه کی بود نه نباید زود قضاوت میکردم
کوک: به به سوجین مثلا خواهر ناتنیه نچسبم چطوره
خواهر ناتنییی کوک تاحالا بهم نکفته بود بهم گفته بود خانواده بجز پدرش نداره
سوجین: کوک کمکم کنن
یک هو کوک از سرجاش بلند شد
کوک: میدونی اک. س تو چه بلایی سر نامزدم اورده؟(منظورش هیوکه)
لونا: اینجا چه خبره؟!
ارامش خودمو سعی کردم تا بعدا از کوک بپرسم دست کوک رو اروم گرفتم و نشوندمش خودمم رفتم هیوک رو پرت کردم یک ور دیگه و اون دختره که انگار اسمش سوجین بود نشست سر جاش
کوک رفت بالا تا یکم صحبت کنه به من اشاره کرد تا نقشه رو برم و عملی کنم پاشدم و گفتم
لونا: ببخشید من.. (چشماشو خمار کرده)
الکی خودمو زدم به بی تعادلی و الکی خوردم به میز کوک از بالا اومد پایین و دستشو گذاشت رو کمرم و گفت
کوک: لونا خوبی میخوای بری بیرون؟(اروم در گوش لونا:بازیگریت حرف نداره)
لونا:(اروم در گوشش) میدونم
کوک: خیلی معذرت میخوام لونا رو میبرم بیرون بره سوار کاشین بشه بره خونه
هیوک: با این وضعیت میتونه رانندگی کنه؟ میخوای من برسونمش(تیکه) کوک: تو لازم نیست نگران باشی به بادیگاردام کاملا بیشتر از تو اعتماد دارم
هیوک: به نامزدت بگو انقدر هرزه نباشه
کوک: چی گفتی (موهاشو با دستش میده بالا)
دیدم اوضاع واقعا خرابه خودم زدم به حال بدی تا کوک برگرده به موقعیت لونا: کوک..(خودشو انداخت رو کوک و چشماشو بست)
کوک: لونا(فکر کرد واقعا چیزی شده) خوبی؟؟!
۲.۲k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.