روزی روزگاری عشق ... part 3
فردا صبح
باباش داشت مثل همیشه اهنگ میخوند و اونم اروم چشم هاشو باز کرد و بعد راه پایینو در پیش گرفت
باباش : اووو دخترکم بیدار شدی ... صبح بخیر
جانگ می : صبح بخیر * لبخند
باباش : خب آماده یی برای یه روز عالی و پر هیجان ؟
جانگ می : وقتی میگید عالی و م
پر هیجان پس یعنی از ترسناک ترین فیلم ترسناک هم وحشتناک تره
باباش : نه دیگه در اون حد
جانگ می : پس بد تره
باباش : نگران نباش عزیزم روزه خوبیه
جانگ می : هوم ... امید وارم * اروم
باباش: خب صبحونتو بخور
جانگ می : باشههههه * لبخند
بعد از این که صبحونشونو خوردن و ظرف ها رو هم جمع کردن
باباش : خب برو آماد شو که دیگه داره دیرت میشه
جانگ می : واسه ی چی ؟
باباش: مدرسه دیگه
جانگ می : چییییی؟ ... چراااا ؟ ... چرا الان دارید میگید ؟ * ترسیده
باباش : چیزی نیس دیروز یه مدرسه نزدیک ثبت نامت کردم لباس فرمتم خریدم باید بری مدرسه دیگه... پس زود برو آماده شو * لبخند
جانگ می : اها ... باشع * لبخند زورکی
رفت که آماده بشه
جانگ می : هعی ... وای خداییش لباس فرمون چه خوشگله ... از لباس فرمش خوشم اومد ... ای کاش مدرسش و آدمای اونجا هم مثل لباساش خوب باشن * اروم
بعد از آماده شدن رفت پیش باباش
باباش : وووواااااووووو چه ناز شدی عالییییی شدی دخترک قشنگم ... حالا تا دیر نشده سوار شدن که بریمممم * پر انرژی
جانگ می : باشه ... * استرس
باباش : نگران نباش ... امید وارم اونجا دوست خوبی پیدا کنی * لبخند
جانگ می : ممنون بابااا * لبخند
رسیدن جلوی در مدرسه
مدرسه از بیرون قشنگ به نظر میرسید تابلوی قشنگی داشت و روی در و دیواره هاش هم نقاشی های زیبایی بود
دخترک به گونه ی باباش یه بوسه ی کوتاه زد و بعد وقتی می خواست پیاده بشه باز هم به نصیحت های باباش گوش کرد
باباش : دعوا نکن ... دختر خوبی باش ... هر کی هر چی گفت جوابشو نده و بهش برنگرد و دوست خوبم پیدا کن ... اگه پسر اومد نزدیکت حق داری بزنی بکشیش ... اگه هم زدیش باز اومد سمتت بزن اونجاش ... خودت که می دونی کجاشو میگم نه ؟
جانگ می : باااباااا والدین دیگه به بچه هاشون میگن این کارارو نکنن تو داری تازه به من یلد میدی ؟
باباش : خب دخترم نیازت میشه
جانگ می : باشه
باباش : اگه نتونستی و پسره یه بلایی که نباید سرت آورد حتما بهم بگو ... من پدرتم میتونم کمکت کنم ... می تونی روم حساب کنی
جانگ می : میدونم ... پدری بهتر از شما پیدا نمیشه ... واسه همینه شما با بقیع فرق دارید ... ممنون بابا ... من دیگه برم * لبخند
باباش: باشه ... خدافظ * لبخند
جانگ می : خدافظ ... بعدم خودت میای دنبالم ؟ * لبخند
باباش: آره * لبخند
و وقتی دور شدن باباشو دید به سمت در مدرسه پیش رفت
باباش داشت مثل همیشه اهنگ میخوند و اونم اروم چشم هاشو باز کرد و بعد راه پایینو در پیش گرفت
باباش : اووو دخترکم بیدار شدی ... صبح بخیر
جانگ می : صبح بخیر * لبخند
باباش : خب آماده یی برای یه روز عالی و پر هیجان ؟
جانگ می : وقتی میگید عالی و م
پر هیجان پس یعنی از ترسناک ترین فیلم ترسناک هم وحشتناک تره
باباش : نه دیگه در اون حد
جانگ می : پس بد تره
باباش : نگران نباش عزیزم روزه خوبیه
جانگ می : هوم ... امید وارم * اروم
باباش: خب صبحونتو بخور
جانگ می : باشههههه * لبخند
بعد از این که صبحونشونو خوردن و ظرف ها رو هم جمع کردن
باباش : خب برو آماد شو که دیگه داره دیرت میشه
جانگ می : واسه ی چی ؟
باباش: مدرسه دیگه
جانگ می : چییییی؟ ... چراااا ؟ ... چرا الان دارید میگید ؟ * ترسیده
باباش : چیزی نیس دیروز یه مدرسه نزدیک ثبت نامت کردم لباس فرمتم خریدم باید بری مدرسه دیگه... پس زود برو آماده شو * لبخند
جانگ می : اها ... باشع * لبخند زورکی
رفت که آماده بشه
جانگ می : هعی ... وای خداییش لباس فرمون چه خوشگله ... از لباس فرمش خوشم اومد ... ای کاش مدرسش و آدمای اونجا هم مثل لباساش خوب باشن * اروم
بعد از آماده شدن رفت پیش باباش
باباش : وووواااااووووو چه ناز شدی عالییییی شدی دخترک قشنگم ... حالا تا دیر نشده سوار شدن که بریمممم * پر انرژی
جانگ می : باشه ... * استرس
باباش : نگران نباش ... امید وارم اونجا دوست خوبی پیدا کنی * لبخند
جانگ می : ممنون بابااا * لبخند
رسیدن جلوی در مدرسه
مدرسه از بیرون قشنگ به نظر میرسید تابلوی قشنگی داشت و روی در و دیواره هاش هم نقاشی های زیبایی بود
دخترک به گونه ی باباش یه بوسه ی کوتاه زد و بعد وقتی می خواست پیاده بشه باز هم به نصیحت های باباش گوش کرد
باباش : دعوا نکن ... دختر خوبی باش ... هر کی هر چی گفت جوابشو نده و بهش برنگرد و دوست خوبم پیدا کن ... اگه پسر اومد نزدیکت حق داری بزنی بکشیش ... اگه هم زدیش باز اومد سمتت بزن اونجاش ... خودت که می دونی کجاشو میگم نه ؟
جانگ می : باااباااا والدین دیگه به بچه هاشون میگن این کارارو نکنن تو داری تازه به من یلد میدی ؟
باباش : خب دخترم نیازت میشه
جانگ می : باشه
باباش : اگه نتونستی و پسره یه بلایی که نباید سرت آورد حتما بهم بگو ... من پدرتم میتونم کمکت کنم ... می تونی روم حساب کنی
جانگ می : میدونم ... پدری بهتر از شما پیدا نمیشه ... واسه همینه شما با بقیع فرق دارید ... ممنون بابا ... من دیگه برم * لبخند
باباش: باشه ... خدافظ * لبخند
جانگ می : خدافظ ... بعدم خودت میای دنبالم ؟ * لبخند
باباش: آره * لبخند
و وقتی دور شدن باباشو دید به سمت در مدرسه پیش رفت
۱۵.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.