"وقتی توی تیم بسکتبال مدرسه هست و... "
"وقتی توی تیم بسکتبال مدرسه هست و... "
#چندپارتی
#نیکی
"𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟷"آخر
×سوجیننن
÷خفه شووو
×بگیرمت زندت نمیذارم
هنینطوری توی حیاط مدرسه دنبال هم بودین... که یهو به یه چیز سفت برخورد کردی
_آخ
×ب.ببخشید
تعظیم کردی...خواستی بری که با صداش وایستادی
_وایسا ببین... تو همونی نیستی که هر وقت میبینیم فرار میکنی؟
×م.من؟
_آره خودت
لبتو گاز گرفتی و فاکی زیر لب گفتی... مطمئن بودی ایندفه راه فراری نداری
•بیاین تو سالن
بدون اینکه بهش نگاهی بندازی... زود به سمت سالن رفتی
•خب بچه ها... شمارو دوتا تیم میکنم... ا.ت و سوجین و سوجون و سوک هون تو یه تیم... خب شمایی که باقی موندین هم یه تیم... شروع کنین
شروع کننده بازی تو بودی... به توپ ضربه میزدی و میرفتی جلو... توپ رو انداختی... هدفت درست بود... یه امتیاز گرفتی... با نگاهش بهت فهموند که ایندفه اون امتیاز میاره... اونم یه امتیاز گرفته بود... فقط یه امتیاز دیگه لازم داشتی... آخرین امتیاز برای تیم اون شد
•آفرین بچه ها بازی خوبی بود... میتونین برین
رفتی سمت رختکن و لباست رو عوض کردی... از رختکن اومدی بیرون... دوباره بهش برخورد کردی
_یااا... خب... من بردم باید یه نوشیدنی مهمونم کنی
نتونستی حرفی بزنی
_الان مثلا درخواستمو رد کردی؟
×ن.نه بیا دنبالم
_نه تو میای دنبالم
رفتی دنبالش... به یه بستنی فروشی رسیدین
×بستنی؟
_چیه خوشت نمیاد؟
×نه خیلیم دوست دارم
_خب اوکی... دوتا شکلاتی بگیر
×دوتا؟ از کجا میدونی من دوست دارم؟
_چند باری دیدم که داشتی با اون دختر نمیدونم اسمش چیه میخوردی یادم مونده
×آها... من رفتم
رفتی و بستنی رو گرفتی... و بهش دادی
_ممنون
×یه سوال بپرسم؟
_بپرس
×دوست دختر داری؟
_نه.. نکنه ازم خوشت اومده که میپرسی
×ن.نه فقط همینجوری پرسیدم
_اها.. تو چی؟... دوست پسر داری؟
×نه
_خب بیا تا خونت برسونمت
×اوکی
اون روز گذشت و بعد یه مدت با اون ضایع بازی هات فهمید دوسش داری و قرار گذاشتین
جدا از نوشتن قسمت اعترافش خسته شدم😂💔
#چندپارتی
#نیکی
"𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟷"آخر
×سوجیننن
÷خفه شووو
×بگیرمت زندت نمیذارم
هنینطوری توی حیاط مدرسه دنبال هم بودین... که یهو به یه چیز سفت برخورد کردی
_آخ
×ب.ببخشید
تعظیم کردی...خواستی بری که با صداش وایستادی
_وایسا ببین... تو همونی نیستی که هر وقت میبینیم فرار میکنی؟
×م.من؟
_آره خودت
لبتو گاز گرفتی و فاکی زیر لب گفتی... مطمئن بودی ایندفه راه فراری نداری
•بیاین تو سالن
بدون اینکه بهش نگاهی بندازی... زود به سمت سالن رفتی
•خب بچه ها... شمارو دوتا تیم میکنم... ا.ت و سوجین و سوجون و سوک هون تو یه تیم... خب شمایی که باقی موندین هم یه تیم... شروع کنین
شروع کننده بازی تو بودی... به توپ ضربه میزدی و میرفتی جلو... توپ رو انداختی... هدفت درست بود... یه امتیاز گرفتی... با نگاهش بهت فهموند که ایندفه اون امتیاز میاره... اونم یه امتیاز گرفته بود... فقط یه امتیاز دیگه لازم داشتی... آخرین امتیاز برای تیم اون شد
•آفرین بچه ها بازی خوبی بود... میتونین برین
رفتی سمت رختکن و لباست رو عوض کردی... از رختکن اومدی بیرون... دوباره بهش برخورد کردی
_یااا... خب... من بردم باید یه نوشیدنی مهمونم کنی
نتونستی حرفی بزنی
_الان مثلا درخواستمو رد کردی؟
×ن.نه بیا دنبالم
_نه تو میای دنبالم
رفتی دنبالش... به یه بستنی فروشی رسیدین
×بستنی؟
_چیه خوشت نمیاد؟
×نه خیلیم دوست دارم
_خب اوکی... دوتا شکلاتی بگیر
×دوتا؟ از کجا میدونی من دوست دارم؟
_چند باری دیدم که داشتی با اون دختر نمیدونم اسمش چیه میخوردی یادم مونده
×آها... من رفتم
رفتی و بستنی رو گرفتی... و بهش دادی
_ممنون
×یه سوال بپرسم؟
_بپرس
×دوست دختر داری؟
_نه.. نکنه ازم خوشت اومده که میپرسی
×ن.نه فقط همینجوری پرسیدم
_اها.. تو چی؟... دوست پسر داری؟
×نه
_خب بیا تا خونت برسونمت
×اوکی
اون روز گذشت و بعد یه مدت با اون ضایع بازی هات فهمید دوسش داری و قرار گذاشتین
جدا از نوشتن قسمت اعترافش خسته شدم😂💔
۵.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.