خوشحالم که پیدات کردم 9

ات
۱۵ دقیقه مونده بود که ساعت پنج بشه
بعد چند دقیقه دیدم سر و کله یونا پیدا شد و بعد از چند دقیقه رأس ساعت
پنج سر و کله ی سوهو پیدا شد و بعد همون موقع همه رفتن سوار ون هاشون شدن و ون ها به سمت عمارت حرکت کردن

ات جرعتش روجمع کرد و از راننده پرسید: ببخشید برای چی لباس های ماها با هم دیگه فرق داره؟
با اینکه ات انتظار نداشت راننده جواب بده راننده
گفت:
به خاطر اینکه ۷ ارباب جوان هر سال برای خدمتکارهایی که از پرورشگاه
براشون میره به سلیقه ی خودشون برای خدمتکار هاشون لباس می خرن

توی راه ات آروم پرسید: یونا برای چی لباس تو با لباسه من فرق داره؟

یونا: بولا، ات
ببین لباس اون دو تا دختر هم که تو ون هستن با مال ما فرق داره

ات:
آها ممنونم که جواب دادید

یونا:
هر چی هس ات لباس تو از بقیه خوشگل تره

ات:
نه بابا من اصلا از رنگ مشکی خوشم نمی یاد من رنگ های شاد مثله لباس تو رو دوست دارم

یونا:
من رنگ لباس تو رو خیلی دوست دارم

ات آروم خندید و گفت:
فکنم رئیس حواسش نبوده برای ما دو تا رو چپکی داده

یونا:
موافقم

و تمام مدت سوهو فقط داشت به بحث این دو نفر گوش می داد و می خندید

#شوگا
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜

امروز این آخرین فیکه که می ذارم💜