Bitter or sweet ending p.24
ا/ت : این طرح هارو تویه این یه هفته زدم...
طرح هارو روی میزش گذاشتم که سریع طرح هارو برداشتو بهشون نگاه کرد....
کوک : خیلی خوب شده...
ا/ت : ممنونم...
کوک : آم یه چیزی یادت نَ...
میدونستم میخواد چی بگه پس سریع پریدم وسط حرفشو گفتم...
ا/ت : میشه من امروز سریع تر برم...
کوک : چی...
سرمو انداختم پایینو با انگشتام بازی کردم....گفتم..
ا/ت : آخه با یکی قرار دارم میترسم دیر برسم اگه میشه بهم حدود ۲ ساعت مرخصی بدید....
کوک : خی...خیله خب میتونین برید...
تصمیم گرفتم سرمو بیارم بالاو به قیافش نگاه کنم که ای کاش این تصمیم رو هیچ وقت نمیگرفتم...با دیدن صورتش قلبم درد گرفت...
دستاشو مشت کرده بودو سعی می‌کرد خودشو با برگه های روی میزش سرگرم کنه تا مبادا بغض توی گلوش بشکنه...آروم با صدای بغض داری گفت...
کوک : چرا..هنوز اینجایید...مگه نباید برید
سرقَ...قرارتون...
قطره اشکی از چشماش پایین اومد که سریع به سمتش رفتمو تو بغلم گرفتمش...
کوک : .......( سکوت)
همونطور که تو بغلم بود گفتم....
ا/ت : بانیه خنگ... آخه کی میتونه جای تو رو تو قلبم بگیره...
کوک : یعنی اون...
ا/ت : اون الکی بود فقط...فقط میخواستم یکم اذیتت کنم ولی خودم بیشتر اذیت شدم...
کوک : چرا....
ا/ت : چون با دیدن تو...تو اون وضع خودم بیشتر از تو درد کشیدم...احساس می‌کردم قلبم‌داره له میشه...
آروم از بغلم آوردمش بیرونو گفتم...
ا/ت : ببینم حالا منو میبخشی...(با لحن کیوت)
آروم لپمو کشیدو گفت...
کوک : نبخشم چیکار کنم...
خنده ای به خاطر این حرفش کردم که یهو دستمو کشید که روی پاش افتادم...گفتم...
ا/ت : چی...چیکار میکنی... اگه یکی ببینه...
کوک : نگران نباش...
بعد از این حرف یهو لباشو روی لبام گذاشتو محکم شروع به بوسیدن کرد....آروم دستامو دور گردنش حلقه کردمو باهاش همراهی کردم بعد از چند دقیقه ازم جداشدو گفت....
کوک : اومممم خیلی خوشمزه بود...
با این حرفش گرمای زیادی به صورتم هجوم آورد که با عصبانیت ساختگی گفتم....
ا/ت : بی حیا خجالت بکش...
کوک : چرا...تازه باید به همه اعلام کنم که تو بازم مال منی
ا/ت : اَم..
قبل از اینکه بتونم حرفمو بزنم یکی درو باز کردو داخل شد با نگاه کردن بهش متوجه شدم که منشیه ی کوکه با دیدن ما گفت...
منشی : ببخشید...من...یعنی پرونده...حواسم نبود...در... با اجازه..
سریع درو بستو رفت...خنده ای کردم که کوک گفت...
کوک : خب کارمون را افتاد...
با تعجب به سمتش برگشتمو گفتم...
ا/ت : کدوم کار؟...
کوک : اعلام کردن اینکه حالا دوباره مال منی...
این حرفو زدو بدون اینکه به من اجازه ی حرف زدن بده دوباره شروع به بوسیدنم کردو منم با لبخند همراهیش کردم...
ادامش پارت بعد...
طرح هارو روی میزش گذاشتم که سریع طرح هارو برداشتو بهشون نگاه کرد....
کوک : خیلی خوب شده...
ا/ت : ممنونم...
کوک : آم یه چیزی یادت نَ...
میدونستم میخواد چی بگه پس سریع پریدم وسط حرفشو گفتم...
ا/ت : میشه من امروز سریع تر برم...
کوک : چی...
سرمو انداختم پایینو با انگشتام بازی کردم....گفتم..
ا/ت : آخه با یکی قرار دارم میترسم دیر برسم اگه میشه بهم حدود ۲ ساعت مرخصی بدید....
کوک : خی...خیله خب میتونین برید...
تصمیم گرفتم سرمو بیارم بالاو به قیافش نگاه کنم که ای کاش این تصمیم رو هیچ وقت نمیگرفتم...با دیدن صورتش قلبم درد گرفت...
دستاشو مشت کرده بودو سعی می‌کرد خودشو با برگه های روی میزش سرگرم کنه تا مبادا بغض توی گلوش بشکنه...آروم با صدای بغض داری گفت...
کوک : چرا..هنوز اینجایید...مگه نباید برید
سرقَ...قرارتون...
قطره اشکی از چشماش پایین اومد که سریع به سمتش رفتمو تو بغلم گرفتمش...
کوک : .......( سکوت)
همونطور که تو بغلم بود گفتم....
ا/ت : بانیه خنگ... آخه کی میتونه جای تو رو تو قلبم بگیره...
کوک : یعنی اون...
ا/ت : اون الکی بود فقط...فقط میخواستم یکم اذیتت کنم ولی خودم بیشتر اذیت شدم...
کوک : چرا....
ا/ت : چون با دیدن تو...تو اون وضع خودم بیشتر از تو درد کشیدم...احساس می‌کردم قلبم‌داره له میشه...
آروم از بغلم آوردمش بیرونو گفتم...
ا/ت : ببینم حالا منو میبخشی...(با لحن کیوت)
آروم لپمو کشیدو گفت...
کوک : نبخشم چیکار کنم...
خنده ای به خاطر این حرفش کردم که یهو دستمو کشید که روی پاش افتادم...گفتم...
ا/ت : چی...چیکار میکنی... اگه یکی ببینه...
کوک : نگران نباش...
بعد از این حرف یهو لباشو روی لبام گذاشتو محکم شروع به بوسیدن کرد....آروم دستامو دور گردنش حلقه کردمو باهاش همراهی کردم بعد از چند دقیقه ازم جداشدو گفت....
کوک : اومممم خیلی خوشمزه بود...
با این حرفش گرمای زیادی به صورتم هجوم آورد که با عصبانیت ساختگی گفتم....
ا/ت : بی حیا خجالت بکش...
کوک : چرا...تازه باید به همه اعلام کنم که تو بازم مال منی
ا/ت : اَم..
قبل از اینکه بتونم حرفمو بزنم یکی درو باز کردو داخل شد با نگاه کردن بهش متوجه شدم که منشیه ی کوکه با دیدن ما گفت...
منشی : ببخشید...من...یعنی پرونده...حواسم نبود...در... با اجازه..
سریع درو بستو رفت...خنده ای کردم که کوک گفت...
کوک : خب کارمون را افتاد...
با تعجب به سمتش برگشتمو گفتم...
ا/ت : کدوم کار؟...
کوک : اعلام کردن اینکه حالا دوباره مال منی...
این حرفو زدو بدون اینکه به من اجازه ی حرف زدن بده دوباره شروع به بوسیدنم کردو منم با لبخند همراهیش کردم...
ادامش پارت بعد...
۴۵.۴k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.