پارت پنجم عروسک زندگی من
چندروز بعد
خواب بودم ولی حس میکردم کسی صدام میکنه
صدا : ماما .... ماما
صدای آروم و بچه گونه ای بودآروم چشمام رو باز کردم
نگاه کردم آره اون صدا متعلق به جونگ لی بود دستش رو میکشید روی صورتم و صدام میکرد بغضم ترکید محکم بغلش گرفتم بعد از چند دقیقه که از حال خودم اومدم بیرون صدای دعوا کردن و ضربه زدن میشنیدم
جونگ لی رو بغل کردم رفتم سمت اتاق تمرین کوک
کوک : عوضی با بچه من چیکار داشتی ها ؟
یونا : جونگ کوک من مجبور بودم بابد پول میگرفتم بابام رو درمان میکردم
کوک : با پول بچه دزدی ؟ همون پولو میومدی از من میگرفتی مگه اشکال داشت ها؟
یونا:خواهش میکنم نگو بچه ات رو ارودم میکشتم
کوک : به مردنت راضی ام یونااا
یونا : ا،ت جون جونگ لی نزار زنگ بزنهههه
کوک : ا،ت تواینجا چیکار میکنی
ا،ت : دستکش هات رو در بیار کوک خشم نیاز نیست
کوک : صبر کن گوشیش رو روشن کنم
همین که گوشیش رو روشن کرد شروع کرد به زنگ زدن
مرد : کدوم گوری هستی دختره هرزه ها
کوک : نیرو هات بی وفان یی فان بچه رو آورد پس داد
یی فان : کدوم گوریه
کوک : آدرس روبرات میفرستم دوساعت دیگه بیا ببرش
ا،ت : مطمئنی ؟
کوک : من آماده ام تو بپوش با ما بیا لطفا
ا،ت: بیا لباس این بچه رو بپوشون تا منم آماده بشم
لباس پوشیدم رفتم سمت اتاق جونگ کوک با مهربانی مشغول لباس پوشوندن به لی بود خودش رو کیوت میکرد و و بالحن اروم و بچه گونه باهاش حرف میرد
کوک : گریه نکن تموم شد کلاه بزارم سرت اها حالا بیا بغلم گریه نکن ...
ا،ت : بدش به من جانم مامان
کوک : تو پاشو بریم
باورم نمیشد این کوک عصبی همونیه که تا چند دقیقه پیش داشت با جونگ لی بازی میکرد راه افتادیم از فکر
کوک خبر نداشتم نمیدونستم چیکارمیخواد بکنه
ا،ت : کجا میخوای بری داری از شهر خارج میشی
کوک : لطفا ساکت باش عزیز دلم
ا.ت : باشه
به خرابه بیرون شهر رسیدیم کوک از ماشین پیاده شد
کوک : پیاده شو
پرتش کرد جلوی خرابه و اومد داخل ماشین
ا،ت : مطمئنی عزیزم ؟
کوک : اومدن
یی فان یونا رو کشید و با خودش برد ....
خواب بودم ولی حس میکردم کسی صدام میکنه
صدا : ماما .... ماما
صدای آروم و بچه گونه ای بودآروم چشمام رو باز کردم
نگاه کردم آره اون صدا متعلق به جونگ لی بود دستش رو میکشید روی صورتم و صدام میکرد بغضم ترکید محکم بغلش گرفتم بعد از چند دقیقه که از حال خودم اومدم بیرون صدای دعوا کردن و ضربه زدن میشنیدم
جونگ لی رو بغل کردم رفتم سمت اتاق تمرین کوک
کوک : عوضی با بچه من چیکار داشتی ها ؟
یونا : جونگ کوک من مجبور بودم بابد پول میگرفتم بابام رو درمان میکردم
کوک : با پول بچه دزدی ؟ همون پولو میومدی از من میگرفتی مگه اشکال داشت ها؟
یونا:خواهش میکنم نگو بچه ات رو ارودم میکشتم
کوک : به مردنت راضی ام یونااا
یونا : ا،ت جون جونگ لی نزار زنگ بزنهههه
کوک : ا،ت تواینجا چیکار میکنی
ا،ت : دستکش هات رو در بیار کوک خشم نیاز نیست
کوک : صبر کن گوشیش رو روشن کنم
همین که گوشیش رو روشن کرد شروع کرد به زنگ زدن
مرد : کدوم گوری هستی دختره هرزه ها
کوک : نیرو هات بی وفان یی فان بچه رو آورد پس داد
یی فان : کدوم گوریه
کوک : آدرس روبرات میفرستم دوساعت دیگه بیا ببرش
ا،ت : مطمئنی ؟
کوک : من آماده ام تو بپوش با ما بیا لطفا
ا،ت: بیا لباس این بچه رو بپوشون تا منم آماده بشم
لباس پوشیدم رفتم سمت اتاق جونگ کوک با مهربانی مشغول لباس پوشوندن به لی بود خودش رو کیوت میکرد و و بالحن اروم و بچه گونه باهاش حرف میرد
کوک : گریه نکن تموم شد کلاه بزارم سرت اها حالا بیا بغلم گریه نکن ...
ا،ت : بدش به من جانم مامان
کوک : تو پاشو بریم
باورم نمیشد این کوک عصبی همونیه که تا چند دقیقه پیش داشت با جونگ لی بازی میکرد راه افتادیم از فکر
کوک خبر نداشتم نمیدونستم چیکارمیخواد بکنه
ا،ت : کجا میخوای بری داری از شهر خارج میشی
کوک : لطفا ساکت باش عزیز دلم
ا.ت : باشه
به خرابه بیرون شهر رسیدیم کوک از ماشین پیاده شد
کوک : پیاده شو
پرتش کرد جلوی خرابه و اومد داخل ماشین
ا،ت : مطمئنی عزیزم ؟
کوک : اومدن
یی فان یونا رو کشید و با خودش برد ....
۸۳.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.