غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── ادامه p: ¹⁷

•°•°•°•°•°•°•°•
باورم نمیشه تو کل عمارت تنهام..ویی میترسم
نامردا تنهام گذاشتن رفتن
رو کاناپه ولو بودم که صدای کلید تو سالن پیچید
جونگ کوک که چند تا چیز دستش بود
_سلااام کجا بودی
سلام
_اوو چی خریدی
شام گرفتم بخوریم
_آخ جون شام +جونگ کوک
حالت خوبه؟
_آرهه چطور مگه....
جونگ کوک در حال آماده کردن غذا بود منم باهاش حرف میزدم
_میگم....وقتی تو میری تنهایی خیلی حوصلم سر میره
خب؟
_خب میترسم تو خونه به این بزرگی تنها!
باشه از فردا دیگه تنها نیستی
_یعنی نمیری (خوشحال)
نه یکاریش میکنم
_آها
•°•°•°•°•°•
شام خوردیمو دوباره همون روزای تکراری باید بریم بکپیم چرا همش دوست دارم کنار اون باشم؟
_شب بخیر
وایسا.......برات پماد گرفتم...واسه دستت
_واقعا؟
بیا
_ ممنون فکر نمیکردم یادت بمونه(داره میماله💦)
بده من پماد زدنم بلد نیستی
(حتی پماد زدنشم سکشیه
به چی زل زدی
_ا...هیچی
یادت نره فردا هم بزنی
_باشه ممنون

دیگه باید داستان جون بگیره

#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن
#BTS #BTS_ARMY #Jungkook #K_pop #BANGTAN #ARMY #Bangtan