part⁷⁴🦖🗿
نامجون « خب.... برنامه تغییر کرده و باید زودتر نقشه رو اجرا کنیم چون جی گیونک داره میره روسیه و اگه بره دستمون بهش نمیرسه
ته سان « یعنی دقیقا کی؟
نامجون « دو روز دیگه! دو روز وقت دارین همه چی رو برنامه ریزی کنید
جیمین « فکر کنم شدنی باشه.....
نامجون « فکر کنم تا الان فهمیده شما به ایتالیا اومدین اما نزدیک عمارت هم نشده؟
ته سان « چیز مشکوکی گزارش نشده
نامجون « هوممم... لازمه تکرار کنم یا اینکه میدونید جای خطا ندارین؟ رقیبتون این دفعه ادم فوقالعاده خطرناکیه....
*صدای در
لانا « اینقدر از پدر من میترسید؟
کوک « ترس نیست! بهش میگن احتیاط
لانا « خب حالا هر چی! امیدوارم موضوع مهمی باشه چون کلاب عزیزم رو به خاطر شما رها کردم
نامجون « زمان ملاقاتت با پدر عزیزت جلو اوفتاده! دو روز دیگه یه مهمانی برای تولد راچل دختر رقیب پدرت برگزار میشه و همه هستن.... اون مهمونی بهترین فرصته
لانا « سالهاست که برای این موقعیت لحظه شماری میکنم !
جانگ می « بعد از پایان جلسه همراه نامی از عمارت خارج شدم و نزدیک ساحل ماشین رو متوقف کرد..... همیشه دیدن دریا آرومم میکرد! غروب آفتاب از این منظره زیبا تر به نظر میرسید
نامجون « میترسی؟
جانگ می « اگه بگم نه دروغ گفتم!
نامجون « به ما... اعتماد نداری؟
جانگ می « اگه اعتماد نداشتم الان اینجا نبودم..... ولی اگه نتیجه این بازی برعکس بشه چی؟ من تازه خانواده ام رو پیدا کردم... تازه دارم احساس خوشبختی میکنم! اگه همه اینا رو ازم بگیره چی ؟
نامجون « یکی قوانین دنیا اینه که از هر چیزی بترسی سرت میاد! اگه زیاد بهش فکر کنی ممکنه به حقیقیت بپیونده ! بهتر نیست کمکش کنی به جای اینکه سنگ جلوی پاش بندازی؟ کوک رو میگم
جانگ می « دست خودم نیست! ولی تلاشم رو میکنم....
نامجون « خوبه! بیرون موندن زیاد...اونم برای تو جایز نیست! بهتره برگردیم
جانگ می « نامی
نامجون « هوم؟
جانگ می « ممنونم! بابت همه چی ازت ممنونم.... تو برای من مثل جیمین و ته سان میمونی! درسته برادر همخون من نیستی اما زمانی که تو کنارم بودی و اونا نبودن احساس میکردم یه خانواده پشت منه!
نامجون « *لبخند..... چون تمام این مدت تو خواهر من بودی جانگ می! برای اینکه مراقب هم باشیم یا حتی یه خانواده باشیم لازم نیست حتما همخون باشیم یا اینکه از یه پدر و مادر باشیم...... همه چی به قلبت بستگی داره! اون راهه درست رو بهت نشون میده... ما توسط قلب هامون به هم پیوند خوردیم
(/ساعت 3:00 نیمه شب _عمارت ته سان( /
عاشق که میشوی تمام جهان نشانه معشوقه ات را دارند
یک موسیقی زیبا،یک فنجان قهوه تلخ،یک خیابان خلوت و ساکت،به اسمان که نگاه میکنی
کبوترانی که پرواز میکنند
همه تو را امید میدهند !
ته سان « یعنی دقیقا کی؟
نامجون « دو روز دیگه! دو روز وقت دارین همه چی رو برنامه ریزی کنید
جیمین « فکر کنم شدنی باشه.....
نامجون « فکر کنم تا الان فهمیده شما به ایتالیا اومدین اما نزدیک عمارت هم نشده؟
ته سان « چیز مشکوکی گزارش نشده
نامجون « هوممم... لازمه تکرار کنم یا اینکه میدونید جای خطا ندارین؟ رقیبتون این دفعه ادم فوقالعاده خطرناکیه....
*صدای در
لانا « اینقدر از پدر من میترسید؟
کوک « ترس نیست! بهش میگن احتیاط
لانا « خب حالا هر چی! امیدوارم موضوع مهمی باشه چون کلاب عزیزم رو به خاطر شما رها کردم
نامجون « زمان ملاقاتت با پدر عزیزت جلو اوفتاده! دو روز دیگه یه مهمانی برای تولد راچل دختر رقیب پدرت برگزار میشه و همه هستن.... اون مهمونی بهترین فرصته
لانا « سالهاست که برای این موقعیت لحظه شماری میکنم !
جانگ می « بعد از پایان جلسه همراه نامی از عمارت خارج شدم و نزدیک ساحل ماشین رو متوقف کرد..... همیشه دیدن دریا آرومم میکرد! غروب آفتاب از این منظره زیبا تر به نظر میرسید
نامجون « میترسی؟
جانگ می « اگه بگم نه دروغ گفتم!
نامجون « به ما... اعتماد نداری؟
جانگ می « اگه اعتماد نداشتم الان اینجا نبودم..... ولی اگه نتیجه این بازی برعکس بشه چی؟ من تازه خانواده ام رو پیدا کردم... تازه دارم احساس خوشبختی میکنم! اگه همه اینا رو ازم بگیره چی ؟
نامجون « یکی قوانین دنیا اینه که از هر چیزی بترسی سرت میاد! اگه زیاد بهش فکر کنی ممکنه به حقیقیت بپیونده ! بهتر نیست کمکش کنی به جای اینکه سنگ جلوی پاش بندازی؟ کوک رو میگم
جانگ می « دست خودم نیست! ولی تلاشم رو میکنم....
نامجون « خوبه! بیرون موندن زیاد...اونم برای تو جایز نیست! بهتره برگردیم
جانگ می « نامی
نامجون « هوم؟
جانگ می « ممنونم! بابت همه چی ازت ممنونم.... تو برای من مثل جیمین و ته سان میمونی! درسته برادر همخون من نیستی اما زمانی که تو کنارم بودی و اونا نبودن احساس میکردم یه خانواده پشت منه!
نامجون « *لبخند..... چون تمام این مدت تو خواهر من بودی جانگ می! برای اینکه مراقب هم باشیم یا حتی یه خانواده باشیم لازم نیست حتما همخون باشیم یا اینکه از یه پدر و مادر باشیم...... همه چی به قلبت بستگی داره! اون راهه درست رو بهت نشون میده... ما توسط قلب هامون به هم پیوند خوردیم
(/ساعت 3:00 نیمه شب _عمارت ته سان( /
عاشق که میشوی تمام جهان نشانه معشوقه ات را دارند
یک موسیقی زیبا،یک فنجان قهوه تلخ،یک خیابان خلوت و ساکت،به اسمان که نگاه میکنی
کبوترانی که پرواز میکنند
همه تو را امید میدهند !
۴۶.۸k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.