پسری ی دختری رو خیلی دوست داشت ک تو سی دی فروشی کار میکرد
پسری ی دختری رو خیلی دوست داشت ک تو سی دی فروشی کار میکرد.
اما بهش در مورد عشقش هیچی نگفت.
هر روز ب اون فروشگاه میرفت و ی سی دی جدید میخرید.
فقط میخواست باهاش حرف بزنه.
بعد از مدتی پسرک مرد.
وقتی دختر ب خونه اون رفت و ازش خبر گرفت، مادر پسر گفت ک اون مرده و دختر رو ب اتاق پسرش برد.
دخترک دید ک هیچکدوم از سی دیا باز نشده.
دختر گریه کرد و گریه کرد تا از غم مرد.
چون تمام نامههای عاشقانهش رو تو جعبه سی دیا مینداخت و ب پسر میداد...
اما بهش در مورد عشقش هیچی نگفت.
هر روز ب اون فروشگاه میرفت و ی سی دی جدید میخرید.
فقط میخواست باهاش حرف بزنه.
بعد از مدتی پسرک مرد.
وقتی دختر ب خونه اون رفت و ازش خبر گرفت، مادر پسر گفت ک اون مرده و دختر رو ب اتاق پسرش برد.
دخترک دید ک هیچکدوم از سی دیا باز نشده.
دختر گریه کرد و گریه کرد تا از غم مرد.
چون تمام نامههای عاشقانهش رو تو جعبه سی دیا مینداخت و ب پسر میداد...
۱۰.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.