پاییز که میشود دلم یک خیابان نارنجی بی انتها را میخواهد ک

پاییز که میشود دلم یک خیابان نارنجی بی انتها را میخواهد که تا بحال با کسی در آن عاشقانه قدم نزده ام
نقش اول هیچ داستان عاشقانه ای نشدم
پاییز که میشود از تمام هیاهوی آدم ها برای خواسته های تمام نشدنی دلم فقط ی گوشه دنج در یک کافه ی سنتی میخواهد که با صدای گرامافونش چای بنوشم و از پنجره کوچکش که از قطرات پرشور باران خیس است به برگهای رقصان در باد نگاه کنم و غرق در خیالات خود شوم
پاییز که میشود دلم هوس لبو های آن پیرمرد،دستفروش را میکند
پاییز که میشود دلم میخواهد بوی کیک زعفرانی خانه ام را بردارد تا با چایِ هل بنشینم و خاطراتم را با آلبوم عکس ورق بزنم
دلم ی کوچه باغ رویایی پراز برگ های زرد و نارنجی میخواهد که صدای رعد و برق غافلگیرم کند
به راستی چه کسی در پاییز عاشق نمیشود؟
شک ندارم خدا در این فصل تمام احساسش را خرج کرده
پاییزتون عاشقانه❤🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁

ریحانه،رحیمی