فقط ی دختر ۱۵ ساله. (پارت ۸)
ویو پارمیس
از کنارمون رد شد و داشتم نگاش میکردم همینجوری هم فکر میکردم که اونا رفتن تو کنسرت اترین هی زد به شونه امامتوجه نشدم که یهو روشا اومد یک دستی جلو صورتم کشید که بهم گفت :پری پاری هی باتوام پارمیس یهو به خودم اومدم گفتم :بله گفت :کوفت بله ساعت ۵ دقیقه مونده به ۸ پاشو گفتم : خب چیکارکنم گفت :بابا پاشو بریم کنسرت گفتم :کدوم کنستر گفت :وای چقدر خری بگو اون پسره منظورش کوک بودهاست چیکار کرده پاشو من نمیخوام دید برسم به کنسرت بی تی اس گفتم : نباتات اون که کارنکردهبعدشم چرا انقدر کل کل میکنی مگه نمیخوای برسی به کنسرت دیر نشه گفت:چرا گفتم الان ساعت ۸
یهو دستمو گرفت بجای اینکه بگه یهو کشید منو دنبال خودش که یهو رفتیم تو کنسرت که یه روشا وایستاد خوردم بهش وکلاه دادم بالا که بعد ملیسا خورد بهم که سَقَت شدم بعدش اترین اومد تو تا دید ما وایسادیم و چشمانو بستیم زد روشون گفت :چرا ترسیدید
گفتم :وای یک لحظه فکر کردم قرار تو هم بهمون برخورد کنی تا داشتم حرف میزدم یکی تو بلندگو ها گفت :آماده اید که یهو همه ارمیا باهم و یک دست گفتند بله
وا رفتیم جلوی همه وایستادیم قشنگ نزدیک به بی تی اس بودیم من داشتم کوک نگاه میکردم که یهو بهم چشمک زد و یک لبخند ملحی زدم یه از اون دور دیدم بچه ها یکم بزرگتر دارن دادش کوک اذیت میکردم به بچه ها گفتم :یک لحظه صبر کنید میرم دستشویی زود میام که اترین و ملیسا باهم و هم زمان گفتن :تو که همش دستشویی
بعد روشا گفت :نمیدونم چرا تو همیشه تو لحظه های خوب نیستی گفتم خب نیستم دگه بای الان میریزه ها یهو زدیم زیر خنده که سریع رفتم سمت دادش کوک وبه بچه های درویش گفتم چیکار میکنید دیدم که ی سطل آب یخ روش خالی کردن و فرار کردن منم بردمش یکی از اتاق های رخت کَن که اونجا چند لباس بچگونه کیوت پیدا کردم و برش داشتم تنش کردم که اونجا سشوار بود برداشتم مو هاشو خشک کردم و مدل دادم عکسشو میذارم کا یهو اعضا بی تی اس اومدن داخل و منو دیدن یهو کوک اومد سمتم و گفت :هی چیکار میکنی کوکو میره دست میزنه به لباس های دادش و میگه باعصبانیت چرا خیس چرا خیسش کردی وایسا تو همون دختر نیستی تو پارک نشسته ای اصلا به صورتت نمیخوره همیچین بلایی سر داداشم بیاری که یهو نارحت شدم آخه از بچگی چیزی میشد سرمن خالی میکردن و یهو داداش کوک اومد حرف بزنه که حرفش قطع کردم گفتم:اولن سلام دومن من که بلایی سر دادشت نیاورد و کمکش کردم و چهارمین میتونی اول بپرسی چیشده و مشکل حل کنی نکه به یه بنده خدایی تهمت و سرش داد بزنی با داد آخرش گفتم و پاشدم از اونجا باکلی ناراحتی اومدم بیرون که ملیسا رو دیدم گفت :چرا گریه میکنی راستی کل دستشویی گشتم اما پیدا نکردمت معلوم هست کجایی
از کنارمون رد شد و داشتم نگاش میکردم همینجوری هم فکر میکردم که اونا رفتن تو کنسرت اترین هی زد به شونه امامتوجه نشدم که یهو روشا اومد یک دستی جلو صورتم کشید که بهم گفت :پری پاری هی باتوام پارمیس یهو به خودم اومدم گفتم :بله گفت :کوفت بله ساعت ۵ دقیقه مونده به ۸ پاشو گفتم : خب چیکارکنم گفت :بابا پاشو بریم کنسرت گفتم :کدوم کنستر گفت :وای چقدر خری بگو اون پسره منظورش کوک بودهاست چیکار کرده پاشو من نمیخوام دید برسم به کنسرت بی تی اس گفتم : نباتات اون که کارنکردهبعدشم چرا انقدر کل کل میکنی مگه نمیخوای برسی به کنسرت دیر نشه گفت:چرا گفتم الان ساعت ۸
یهو دستمو گرفت بجای اینکه بگه یهو کشید منو دنبال خودش که یهو رفتیم تو کنسرت که یه روشا وایستاد خوردم بهش وکلاه دادم بالا که بعد ملیسا خورد بهم که سَقَت شدم بعدش اترین اومد تو تا دید ما وایسادیم و چشمانو بستیم زد روشون گفت :چرا ترسیدید
گفتم :وای یک لحظه فکر کردم قرار تو هم بهمون برخورد کنی تا داشتم حرف میزدم یکی تو بلندگو ها گفت :آماده اید که یهو همه ارمیا باهم و یک دست گفتند بله
وا رفتیم جلوی همه وایستادیم قشنگ نزدیک به بی تی اس بودیم من داشتم کوک نگاه میکردم که یهو بهم چشمک زد و یک لبخند ملحی زدم یه از اون دور دیدم بچه ها یکم بزرگتر دارن دادش کوک اذیت میکردم به بچه ها گفتم :یک لحظه صبر کنید میرم دستشویی زود میام که اترین و ملیسا باهم و هم زمان گفتن :تو که همش دستشویی
بعد روشا گفت :نمیدونم چرا تو همیشه تو لحظه های خوب نیستی گفتم خب نیستم دگه بای الان میریزه ها یهو زدیم زیر خنده که سریع رفتم سمت دادش کوک وبه بچه های درویش گفتم چیکار میکنید دیدم که ی سطل آب یخ روش خالی کردن و فرار کردن منم بردمش یکی از اتاق های رخت کَن که اونجا چند لباس بچگونه کیوت پیدا کردم و برش داشتم تنش کردم که اونجا سشوار بود برداشتم مو هاشو خشک کردم و مدل دادم عکسشو میذارم کا یهو اعضا بی تی اس اومدن داخل و منو دیدن یهو کوک اومد سمتم و گفت :هی چیکار میکنی کوکو میره دست میزنه به لباس های دادش و میگه باعصبانیت چرا خیس چرا خیسش کردی وایسا تو همون دختر نیستی تو پارک نشسته ای اصلا به صورتت نمیخوره همیچین بلایی سر داداشم بیاری که یهو نارحت شدم آخه از بچگی چیزی میشد سرمن خالی میکردن و یهو داداش کوک اومد حرف بزنه که حرفش قطع کردم گفتم:اولن سلام دومن من که بلایی سر دادشت نیاورد و کمکش کردم و چهارمین میتونی اول بپرسی چیشده و مشکل حل کنی نکه به یه بنده خدایی تهمت و سرش داد بزنی با داد آخرش گفتم و پاشدم از اونجا باکلی ناراحتی اومدم بیرون که ملیسا رو دیدم گفت :چرا گریه میکنی راستی کل دستشویی گشتم اما پیدا نکردمت معلوم هست کجایی
۹۶۴
۱۲ تیر ۱۴۰۳