جیمین و دخترا پارت ۷❤
خدا حالا من چیکار کنم هم دیر شده هم باید برا اینا صبحانه درست کنم ، اهان می برمشون کمپانی اونجا هم به کارام میرسم هم دخترا پیشم هستن حواسم بهشون هست. . . . رزی= بابایی صبحانه نمی خوریم * چرا بزار برسیم کمپانی اونجا با عموها باهم می خوریم رزا = عمو کوکی هم هست * بله هستش همه هستن رزا = اخ جون می خوام کلی باهاش حرف بزنم و بازی کنم من عمو کوکی رو خیلی دوست دارم * از من بیشتر ؟ رزا= نه😄 * افرین رزی = من عمو وی رو دوست دارم ، خیلی مهربونه * اره وی خیلی مهربونه ولی از من بیشتر نه هممون خندیدیم. چه حس خوبی داشت که کنار خانوادم هستم ولی ایکاش لونا هم اینجا بود و می تونستیم چهار تایی بخندبم. بالاخره به کمپانی رسیدیم از پارکنیک با اسانسور رفتیم داخل کمپانی . رفتیم تو اتاق تمرین
۱۱.۵k
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.