my moon
my moon
part 10
ات
میا با چشمک گفت
میا:او او میخوای بیاریش پیش ما ببنیمش؟
آت:اوم اره ولی اینم بگم که فعلا قصد ازدواج نداره و فعلا میخوایم اشناشیم
میا با خنده گفت
میا:عیب نداره بالاخره میگیرتت
بابا کلافه کفت
آقای لی:بریم
آت:اره دیگه بریم
میا:بودین حالا
آت: نه دیگه بریم
میا:اوکی
کوک و میا تا دم در اومدن بدرقه
میا:خب دیگه مامان بابا خدافظ آت توهم وقت کردی بیا برام تعریف کن هر چی شد
آت:باشه
کوک
ات رفت و من موندم و قلب شکستم
میا با بغض گفت
میا:کوک من واقعاً متاسفم اصلا دوست نداشتم اینجوری شه اصلا فک نمیکردم که بخواد ازدواج کنه یا اینکه فکر ازدواج بیاد تو سرش واقعا معذرت میخوام ببخشید
کوک:مهم نیس دیگه توکه دیگه کار خودتو کردی
داشتم میرفتم بالا که یهو وایستادم و گفتم
کوک:یادت باشه من هیچوقت عاشقت نمیشم و فقط به خاطر بچه باهات ازدواج کردم
میا بغضش گرفت و نشست رو زمین شروع کرد به گریه کردن
صبح روز بعد
ویو میا
بلند شدم که دیدم رو زمین خوابم برده باز یاد دیشب افتادم بغضم گرفت
کوک اومد پایین و نگاه دیشبش رم بهم کرد و سر میز نشست
کوک:میا من نمیتونم بیخیال ات بشم
چند ماه دیگه جدا میشیو تو هم با خیال راحت بچت رو بزرگ کن
میا:کوک ولی اوجوری دیگه خانوادم نمیزارم تو با ات ازدواج کنی که
کوک:خودم فکر اونجاشو میکنم
میا : کوک لطفاً
کوک:میا گیر نده دیگه همین که گفتم
میا:اما
کوک:میا تو زندگی منو خراب کردی به خاطر یه اشتباه پس دیگه نمیزارم بیشتر از این خرابش کنی
part 10
ات
میا با چشمک گفت
میا:او او میخوای بیاریش پیش ما ببنیمش؟
آت:اوم اره ولی اینم بگم که فعلا قصد ازدواج نداره و فعلا میخوایم اشناشیم
میا با خنده گفت
میا:عیب نداره بالاخره میگیرتت
بابا کلافه کفت
آقای لی:بریم
آت:اره دیگه بریم
میا:بودین حالا
آت: نه دیگه بریم
میا:اوکی
کوک و میا تا دم در اومدن بدرقه
میا:خب دیگه مامان بابا خدافظ آت توهم وقت کردی بیا برام تعریف کن هر چی شد
آت:باشه
کوک
ات رفت و من موندم و قلب شکستم
میا با بغض گفت
میا:کوک من واقعاً متاسفم اصلا دوست نداشتم اینجوری شه اصلا فک نمیکردم که بخواد ازدواج کنه یا اینکه فکر ازدواج بیاد تو سرش واقعا معذرت میخوام ببخشید
کوک:مهم نیس دیگه توکه دیگه کار خودتو کردی
داشتم میرفتم بالا که یهو وایستادم و گفتم
کوک:یادت باشه من هیچوقت عاشقت نمیشم و فقط به خاطر بچه باهات ازدواج کردم
میا بغضش گرفت و نشست رو زمین شروع کرد به گریه کردن
صبح روز بعد
ویو میا
بلند شدم که دیدم رو زمین خوابم برده باز یاد دیشب افتادم بغضم گرفت
کوک اومد پایین و نگاه دیشبش رم بهم کرد و سر میز نشست
کوک:میا من نمیتونم بیخیال ات بشم
چند ماه دیگه جدا میشیو تو هم با خیال راحت بچت رو بزرگ کن
میا:کوک ولی اوجوری دیگه خانوادم نمیزارم تو با ات ازدواج کنی که
کوک:خودم فکر اونجاشو میکنم
میا : کوک لطفاً
کوک:میا گیر نده دیگه همین که گفتم
میا:اما
کوک:میا تو زندگی منو خراب کردی به خاطر یه اشتباه پس دیگه نمیزارم بیشتر از این خرابش کنی
۱.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.