✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋 پارت ۲۷🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
از جام بلند شدم رفتم حموم بعد موهامو شونه کردم ی لباس خوب پوشیدم( اسلاید بعد) امروز مدرسه ندارم رفتم پایین دیدم اجوما صبحونه رو آماده کرده اجوما: دخترم اون صبحونته من امروز از ارباب مرخصی گرفتم برم پیشه نوم که مریضه اجازه هست سنا: ا بله امیدوارم حال نوتون خوب بشه اجوما: مرسی خدافظ سنا: خدافظ مراقبه خودتون باشید هووففف اجوما رفت چرا احساس کردم تنهام و ممکنه برام اینجا خطرناک بشه هوففف ولش نشستم صبحونه رو خوردم نمیدونم چرا بقیه ی خدمتکارا نیستن احساس ترس کردم از جام بلند شدم از پله ها برم بالا که با ی ضربه دردناک که از پشت به سرم خورد افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم
❣️ویو مونا❣️
اخیششش حقت بود باید محکم تر میزدم سریع از موهاش گرفتم کشیدمش پایین اون وو و افرادش اومدن تو اون هر.زه رو ورداشتن بردن اون وو کارت خوب بود حالا برو به کار خودت برس مونا: شک نکن و رفت منم خو.نش که رو پله ها ریخته بود رو پاک کردم به اجوما زنگ زدم ورداشت مونا: اجوما ..اجوما اونا اونا سنا رو بردن اومدن اینجا سنا رو بردن (گریه و داد) اجوما: چیییی کیا کیا دخترم همونجا وایسا از خودت مراقبت کن میام خودم میام باید به ارباب خبر بدم و قطع کرد اخیششش عالی نقش بازی کردم بعد نیم ساعت اجوما اومد گفت که تهیونگ میخواست به پروازش بره با این خبر به سرعت داره میاد اینجا هه ببین چقدر براش مهمه که از پروازش گذشته ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🤍🥺✨️
✨️🦋 پارت ۲۷🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
از جام بلند شدم رفتم حموم بعد موهامو شونه کردم ی لباس خوب پوشیدم( اسلاید بعد) امروز مدرسه ندارم رفتم پایین دیدم اجوما صبحونه رو آماده کرده اجوما: دخترم اون صبحونته من امروز از ارباب مرخصی گرفتم برم پیشه نوم که مریضه اجازه هست سنا: ا بله امیدوارم حال نوتون خوب بشه اجوما: مرسی خدافظ سنا: خدافظ مراقبه خودتون باشید هووففف اجوما رفت چرا احساس کردم تنهام و ممکنه برام اینجا خطرناک بشه هوففف ولش نشستم صبحونه رو خوردم نمیدونم چرا بقیه ی خدمتکارا نیستن احساس ترس کردم از جام بلند شدم از پله ها برم بالا که با ی ضربه دردناک که از پشت به سرم خورد افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم
❣️ویو مونا❣️
اخیششش حقت بود باید محکم تر میزدم سریع از موهاش گرفتم کشیدمش پایین اون وو و افرادش اومدن تو اون هر.زه رو ورداشتن بردن اون وو کارت خوب بود حالا برو به کار خودت برس مونا: شک نکن و رفت منم خو.نش که رو پله ها ریخته بود رو پاک کردم به اجوما زنگ زدم ورداشت مونا: اجوما ..اجوما اونا اونا سنا رو بردن اومدن اینجا سنا رو بردن (گریه و داد) اجوما: چیییی کیا کیا دخترم همونجا وایسا از خودت مراقبت کن میام خودم میام باید به ارباب خبر بدم و قطع کرد اخیششش عالی نقش بازی کردم بعد نیم ساعت اجوما اومد گفت که تهیونگ میخواست به پروازش بره با این خبر به سرعت داره میاد اینجا هه ببین چقدر براش مهمه که از پروازش گذشته ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🤍🥺✨️
۲۸.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.