پارت14-نفوذ
فردا صبح *
تهیونگ ویو*
امروز سرکار یکی شمرده اشنا زنگ زد جواب دادم
€الو
-سلام خرههه
€شما؟
-چطوری منو نشناختی میمون
€کوک توییی
-ارههه
€وای پسر دلم برات یه ذره شده بود
-منمممم
€هی پسر امشب بیا خونمون ببینمت
-تو بیا اینجا
€نه بیا
-باشه ساعت 7 خوبه؟
€عالیه
برادر تو یه خواهر داشتی دیگه؟
-اره*خیلی جدی
€جون چه غیرتی
-حالا
€بهش بگو بیاد
-چرا
€کاریت نباشه
-باشه خدافظ
€خدافظ
سورا ویو*
تهیونگ ساعت 3 زنگ زد و گفت شب دوستش با خواهرش میان اینجا
پس برم یکم غذا درست کنم و خونه رو تمیز کنم ته هم ساعت 6 میاد و مهموناش ساعت7
خوبه باز خواهرش میاد وگرنه من تنها بودم
... سه ساعت بعد...
کارای خونه رو کردم و منتظر بودم ته بیاد
+سلام عشقمممم
€سلام عزیزممم
+من برم اماده بشم تا دوستات بیان
€باشه
رفتم اماده شدم و یه لباس پوشیدمو یک کوچولو ارایش کردم
یه دفعه صدای زنگ اومد
چه سریع یک ساعت رد شد
+تهیونگ ، عشقم در رو...
یه دفعه دیدم یه قیافه اشنا اومد و پشت سرش یه قیافه اشنا تر
جونگ کوک بود با خواهرش
یه دفعه یاد چند لحظه قبلم افتادم
وایی خراب کردن الان معلوم، نیس چی بشه
-به به سلام سورا خانم*عصبانی و جدی
+سلام جونگ کوک
اینقد عصبانی بود که من داشتم میترسیدم و اصلا یونا و ته رو فراموش کرده بودم
یه دفعه به خودمون اومدیم و اونا نگا کردیم که به هم زل زدن
به به عروسی دومم در راهه
دیگه خلاصه یه ساعت گذشت و صدای یک پیامک اومد
گوشیم رو چک کردم و دیدم نوشته بود بیا بیرون خونه
-ته داداش من یه دقیقه میرم بیرون میام
€باشه سریع برگردیا
-باشه
وقتی متوجه شدم کوک رفته رفتم بیرون و ته و یونا رو خونه تنها گذاشتم امیدوارم بهشون خوش بگذره
یک لبخند شیطانی زدم اما یادم افتاد که کوک الان ازم جواب میخواد و ترس وجودم رو گرفت
یه لحظه وایسا من چرا میترسم اشتباه که نکردم فقط برادرم رو عشقم صدا زدم
-به چی فکر میکنی؟
+خدایااا مردم از ترس
-نترس
+کوک چیکار داشتی؟
یه دفعه کوک اومد نزدیک و دقیقا منو تو همون حالت مثل سری قبل کرد
-اها پس دوست پسر داری و منو عاشق خودت میکنی
+نه اونجوری که فک...
یه دفعه کوک بوسیدم منو بقل کرد و به خودش فشرد اما هنوزم داشت میبوسیدم
-میدونم عشقم تهیونگ همچی رو گفت
+گفتی تهیونگ... اونا الان خونه تنهان بکم دیگه تنهاشون بزاریم تو دو روز دیگه دایی میشی منم میشم عمه ها بدو بریم
-هی چی میگی داداشت به خواهرم دست بزنه منم به تو دست میزنم
+یعنی خواهرت رو از من بیشتر دوست داری
-معلومه
+کوکککک*عصبانی و با حرص فراوان
-الفرار
+خودم میگیرمت
بعد کل دوییدن رسیدیم خونه و با صحنه ای که دیدیم تصمیم گرفتیم همون بیرون بمونیم
تهیونگ ویو*
امروز سرکار یکی شمرده اشنا زنگ زد جواب دادم
€الو
-سلام خرههه
€شما؟
-چطوری منو نشناختی میمون
€کوک توییی
-ارههه
€وای پسر دلم برات یه ذره شده بود
-منمممم
€هی پسر امشب بیا خونمون ببینمت
-تو بیا اینجا
€نه بیا
-باشه ساعت 7 خوبه؟
€عالیه
برادر تو یه خواهر داشتی دیگه؟
-اره*خیلی جدی
€جون چه غیرتی
-حالا
€بهش بگو بیاد
-چرا
€کاریت نباشه
-باشه خدافظ
€خدافظ
سورا ویو*
تهیونگ ساعت 3 زنگ زد و گفت شب دوستش با خواهرش میان اینجا
پس برم یکم غذا درست کنم و خونه رو تمیز کنم ته هم ساعت 6 میاد و مهموناش ساعت7
خوبه باز خواهرش میاد وگرنه من تنها بودم
... سه ساعت بعد...
کارای خونه رو کردم و منتظر بودم ته بیاد
+سلام عشقمممم
€سلام عزیزممم
+من برم اماده بشم تا دوستات بیان
€باشه
رفتم اماده شدم و یه لباس پوشیدمو یک کوچولو ارایش کردم
یه دفعه صدای زنگ اومد
چه سریع یک ساعت رد شد
+تهیونگ ، عشقم در رو...
یه دفعه دیدم یه قیافه اشنا اومد و پشت سرش یه قیافه اشنا تر
جونگ کوک بود با خواهرش
یه دفعه یاد چند لحظه قبلم افتادم
وایی خراب کردن الان معلوم، نیس چی بشه
-به به سلام سورا خانم*عصبانی و جدی
+سلام جونگ کوک
اینقد عصبانی بود که من داشتم میترسیدم و اصلا یونا و ته رو فراموش کرده بودم
یه دفعه به خودمون اومدیم و اونا نگا کردیم که به هم زل زدن
به به عروسی دومم در راهه
دیگه خلاصه یه ساعت گذشت و صدای یک پیامک اومد
گوشیم رو چک کردم و دیدم نوشته بود بیا بیرون خونه
-ته داداش من یه دقیقه میرم بیرون میام
€باشه سریع برگردیا
-باشه
وقتی متوجه شدم کوک رفته رفتم بیرون و ته و یونا رو خونه تنها گذاشتم امیدوارم بهشون خوش بگذره
یک لبخند شیطانی زدم اما یادم افتاد که کوک الان ازم جواب میخواد و ترس وجودم رو گرفت
یه لحظه وایسا من چرا میترسم اشتباه که نکردم فقط برادرم رو عشقم صدا زدم
-به چی فکر میکنی؟
+خدایااا مردم از ترس
-نترس
+کوک چیکار داشتی؟
یه دفعه کوک اومد نزدیک و دقیقا منو تو همون حالت مثل سری قبل کرد
-اها پس دوست پسر داری و منو عاشق خودت میکنی
+نه اونجوری که فک...
یه دفعه کوک بوسیدم منو بقل کرد و به خودش فشرد اما هنوزم داشت میبوسیدم
-میدونم عشقم تهیونگ همچی رو گفت
+گفتی تهیونگ... اونا الان خونه تنهان بکم دیگه تنهاشون بزاریم تو دو روز دیگه دایی میشی منم میشم عمه ها بدو بریم
-هی چی میگی داداشت به خواهرم دست بزنه منم به تو دست میزنم
+یعنی خواهرت رو از من بیشتر دوست داری
-معلومه
+کوکککک*عصبانی و با حرص فراوان
-الفرار
+خودم میگیرمت
بعد کل دوییدن رسیدیم خونه و با صحنه ای که دیدیم تصمیم گرفتیم همون بیرون بمونیم
۵.۹k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.