ازدواج اجباری پارت30
بی صدا داشتم به این سر و صدا گوش می دادم اینکه پدرم میخواست بیاد بزنتم و جیمین و مادر جلوش رو گرفته بودن هر چند زده بود کنار لبم سوزش داشت چون زخمی بود و دستمم یکم درد داشت اشک هام راهشونو گرفتن تاکی باید این بد بختی ها رو تحمل کنم
جیمین:نارا ا.ت رو ببر بالا
نارا دستمو گرفت و کشیدم بالا بردم تو اتاقم گریه می کردم اونم با نگرانی جلوم ایستاده بود گریه هام تمومی نداشت فکر میکردم بعد ازدواج همه چی عوض میشه اما هنو زم مثل قبل همه بهم میگن دختر بی*شرم اخه منتظر خوبی از کی باشم وقتی حتی خانواده خودمم باعث درد و نا امیدی من فکر میکردم بعد ازدواج تغیر می کنه من رسیدم به اون جای که از همه نا امید باشم
...........
نارا و جیمین رو به روم نشسته بودن و ازم سوال می کردن ومنم همه چیز رو براشون تعریف کردم جیمین نگران گفت
جیمین: واقعا نمیدونم چی بگم تهیونگ چطور تونسته همچین دروغی بگه هرگز نمیدونستم اینطوریه
نارا تو فکر بود
نارا:معلومه به خاطر زنش تو در د سر نیوفته اینو گفته اما چرا باید لارا مینا رو هل داده باشه این عجیبه
ا.ت: نمیدونم قبل این متوجه شدم لازا به مینا می گفت اگه به بقیه بگی خودت ضرر می کنی اما مینا گفت نه و بعد ...
جیمین به نارا نگاه کرد و گفت
جیمین: واقعا خانواده عجیبی هستید
نارا: وقتی تو خانواده پولدار که همه چشم شون به ثروته زندگی میکنی همچین چیزی هم هست
ا.ت: لع*نت بهتون کی همچین چیزی میخواد به خاطر شما دچار همچین چیزی شدم
جیمین :هی اولاش خودتم دوست داشتی و قبول کردی
ا.ت: چون چاره ای نداشتم
جیمین:نارا باور کن اولین بار که جونگکوک رو دید دیونه اش شد
نارا خندید
نارا:یا جیمین هچین کاری نکن ...ا.ت باور کن اونا نمیتونن کاری کنن اونا هیچی نیستن در برابر جونگکوک هیچکدوم شون جرئت اینو ندارن مقابلش بایستن
جونگکوک چیزی در بارشون میدونه
نارا:نمیدونم شاید چون جونگکوک تنها کسی هست که عمه کیم نمیتونه در برابرش چیزی بگه
داشتم فکر میکردم درسته به خاطر همین بود جونگکوک گفت نگران نباش همه چیز رو درست میکنم پس یه چیزی میدونه
جیمین:خب خب تو استراحت کن منم این چند روز نمیرم شرکت و سه تایی باهم میریم بیرون و خوش میگذرونیم توم به مغزت استراحت بده و به مینا هم فکر نکن
وقتی در مورد مینا حرف زد عصبی شدم دختره هر*زه دروغگو دوست دارم بگیرم بزنمش اما من براین ها دیگه خم نمی خورم اما هرچی بشه باید بدونم بین اون و لارا چخبره رو کردم جیمین گفتم
ا.ت:معلومه همین کارو میکنم فکر میکنی میشینم خم مینا هر*زه رو میخورم
خنده ی شیطونی کرد
جیمین:دیونه منظورن اینه الان فکرت پیش جونگکوکه
ا.ت:برو بیرون احمق
خندید و رفت بیرون و نارا اومد کنارم نشست
نارا:بهم بگو ایا جونگکوک باهات خوبه
ا.ت:اممم خوبه نمیدونم بعضی وقتا باهام خوبه بعضی وقتام یه خر دیونه میشه
نارا خندید
نارا: وای به حالت اگه بفهمه داری بهش همچین حرفی میزنی
ا.ت:مثل اینکه خیلی براش مهم باشه
نارا: اینطوری نیست ا.ت مطمئن باش اون دوست داره فقط در ابراز علاقه یکم سرده و خودت باید بفهمی
ا.ت:اوه تو داری چی میگی نارا واقعا ژندگی کردن اونجا خیلی کسل کننده ست و البته جونگکوک اون خیلی غیرتی و از خود راضیه
نارا:اه درسته اون غیرتیه
ا.ت:هر چی که میگم میگه میخوای بقیه بگم همسر جئون جونگکوک اینکارو کرد و اونکارو نکرد
نارا خندید
نارا:قسم میخورم اون دوستت داره به خاطر همین برات غیرتی میشه و بهانه میاره
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:...
جیمین:نارا ا.ت رو ببر بالا
نارا دستمو گرفت و کشیدم بالا بردم تو اتاقم گریه می کردم اونم با نگرانی جلوم ایستاده بود گریه هام تمومی نداشت فکر میکردم بعد ازدواج همه چی عوض میشه اما هنو زم مثل قبل همه بهم میگن دختر بی*شرم اخه منتظر خوبی از کی باشم وقتی حتی خانواده خودمم باعث درد و نا امیدی من فکر میکردم بعد ازدواج تغیر می کنه من رسیدم به اون جای که از همه نا امید باشم
...........
نارا و جیمین رو به روم نشسته بودن و ازم سوال می کردن ومنم همه چیز رو براشون تعریف کردم جیمین نگران گفت
جیمین: واقعا نمیدونم چی بگم تهیونگ چطور تونسته همچین دروغی بگه هرگز نمیدونستم اینطوریه
نارا تو فکر بود
نارا:معلومه به خاطر زنش تو در د سر نیوفته اینو گفته اما چرا باید لارا مینا رو هل داده باشه این عجیبه
ا.ت: نمیدونم قبل این متوجه شدم لازا به مینا می گفت اگه به بقیه بگی خودت ضرر می کنی اما مینا گفت نه و بعد ...
جیمین به نارا نگاه کرد و گفت
جیمین: واقعا خانواده عجیبی هستید
نارا: وقتی تو خانواده پولدار که همه چشم شون به ثروته زندگی میکنی همچین چیزی هم هست
ا.ت: لع*نت بهتون کی همچین چیزی میخواد به خاطر شما دچار همچین چیزی شدم
جیمین :هی اولاش خودتم دوست داشتی و قبول کردی
ا.ت: چون چاره ای نداشتم
جیمین:نارا باور کن اولین بار که جونگکوک رو دید دیونه اش شد
نارا خندید
نارا:یا جیمین هچین کاری نکن ...ا.ت باور کن اونا نمیتونن کاری کنن اونا هیچی نیستن در برابر جونگکوک هیچکدوم شون جرئت اینو ندارن مقابلش بایستن
جونگکوک چیزی در بارشون میدونه
نارا:نمیدونم شاید چون جونگکوک تنها کسی هست که عمه کیم نمیتونه در برابرش چیزی بگه
داشتم فکر میکردم درسته به خاطر همین بود جونگکوک گفت نگران نباش همه چیز رو درست میکنم پس یه چیزی میدونه
جیمین:خب خب تو استراحت کن منم این چند روز نمیرم شرکت و سه تایی باهم میریم بیرون و خوش میگذرونیم توم به مغزت استراحت بده و به مینا هم فکر نکن
وقتی در مورد مینا حرف زد عصبی شدم دختره هر*زه دروغگو دوست دارم بگیرم بزنمش اما من براین ها دیگه خم نمی خورم اما هرچی بشه باید بدونم بین اون و لارا چخبره رو کردم جیمین گفتم
ا.ت:معلومه همین کارو میکنم فکر میکنی میشینم خم مینا هر*زه رو میخورم
خنده ی شیطونی کرد
جیمین:دیونه منظورن اینه الان فکرت پیش جونگکوکه
ا.ت:برو بیرون احمق
خندید و رفت بیرون و نارا اومد کنارم نشست
نارا:بهم بگو ایا جونگکوک باهات خوبه
ا.ت:اممم خوبه نمیدونم بعضی وقتا باهام خوبه بعضی وقتام یه خر دیونه میشه
نارا خندید
نارا: وای به حالت اگه بفهمه داری بهش همچین حرفی میزنی
ا.ت:مثل اینکه خیلی براش مهم باشه
نارا: اینطوری نیست ا.ت مطمئن باش اون دوست داره فقط در ابراز علاقه یکم سرده و خودت باید بفهمی
ا.ت:اوه تو داری چی میگی نارا واقعا ژندگی کردن اونجا خیلی کسل کننده ست و البته جونگکوک اون خیلی غیرتی و از خود راضیه
نارا:اه درسته اون غیرتیه
ا.ت:هر چی که میگم میگه میخوای بقیه بگم همسر جئون جونگکوک اینکارو کرد و اونکارو نکرد
نارا خندید
نارا:قسم میخورم اون دوستت داره به خاطر همین برات غیرتی میشه و بهانه میاره
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:...
۳۹.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.